• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان سئوگیم | آلفا کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع A.Khani
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 34
  • بازدیدها 1,537
  • کاربران تگ شده هیچ

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
«آرمان»
با آوا از اون دهکده رفتیم بیرون، درسته که نمی تونیم محبت های اون زن رو جبران کنیم ولی هر چقد که می تونستیم ازش تشکر کردیم، یادم میاد ماشینم کنار جاده بود ولی نمی دونم هنوزم اونجاست یا نه خدا کنه اونجا باشه، وسط جاده یه وانت پیدا کردم تا مارو سوار کنه هوا نه سرد بود نه گرم! وقتی باد می خورد تو صورتم حس خوبی بهم دست می داد! چیزی نکشید که رسیدیم ماشینم اونجا بود! ولی خدا کنه که کار کنه سپر جلویش شکسته بود ولی عب نداره فقط کاش کار کنه،رفتم نشستم استارت زدم روشن شد!! از خوشحالی یه یسی گفتم! آوا هم خیلی خوشحال شد زود اومد نشست درو هم بست... .
***
نوزده ساعت بعد
«آرمان»
همه پرونده هارو خوندم، به همکارای بازرسی هم گفتم تا بیان به بهونه بازرسی انبار برن تو ببینن اینا اصلا چیکار می‌کنن؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
[1402,7]
تاریکی! همه جا رو فرا گرفته آرامشی که تو هیچ جا پیدا نمیشه، صدای بابام همه‌ی تصوراتم رو خراب کرد چشام رو باز کردم پوفی کشیدم و چرخیدم به ساعت نگاه کردم! اووه بازم دیره که! با چشای خوابالو پا شدمو دویدم سمت در اتاقم درو باز کردمو دوباره دویدم سمت دستشویی! خونمون زیاد بزرگ نیست، از دستشویی اومدم بیرون دستام رو شستم و آبی به سرو صورتم زدم، شیر آب رو بستم که ناگهان چشم به آینه اوفتاد، موهای مشکی بلند با پوستی کرمی رنگ چشای مشکی و دماغی نسبتاً بزرگ. اجزای تشکیل دهنده صورتم بودن، با این قیافه حتما اون بچه پولدارا منو مسخره می‌کنن! هعی! چیکار کنم مگه دست منه که خوشگل باشم یا زشت... . شاید این سرنوشت منه که بچه فقیرو زشت باشم از دستشویی اومدم بیرون بابام سفره پهن کرده بود تا صبحونه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
معلم بهش گفت:
- بلند شو و اسم شهرتتو بگو؟
بلند شد گفت:
- ارشا مولایی
پس اسمش ارشاعه!
- شغل پدرت؟
- مدیر شرکت!
پس پدرش شرکت داره، بخاطر همینه که با اون ماشین اونطوری میاد مدرسه، نوبت رسید به اون پسره که با موتور اومد مدرسه!
- بلند شو اسم و شهرتت رو بگو؟
با تاخیر بلند شد و گفت:
- کامران کاظمی
فکر کنم این دوتا پسر همونایی باشن که بچه هارو اذیت می‌کنن! تو همین فکر بودم که کل کلاس سکوت کردن!
چی شده؟ نوبت کیه؟ یهو یکی از بچه‌ها بلند شد، اوف! اوف! چه پسری!
- اسم و شهرتت؟
- مانی تبریزی
- شغل پدرت؟
- تاجر و رییس هتل!
ماشالله همه که بچه مایه دارن حالا من چطور بگم که پدرم تو کارواش کار می‌کنه؟ نوبت رسید به من معلم گفت:
- بلند شو اسم و شهرتت رو بگو؟
بلند شدم و با مکث گفتم:
- ساواش حسینی!
معلم نگاهی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
برگشتم نگاهم رو چرخوندم طرفش، بازم این پسره! محکم سرجام ایستادم زل زدم به چشاش اونم زل زد به چشام:
- می‌بینین بچه‌ها؟
بدون اینکه تابلو کنم به پشت سرش نگاهی انداختم، اوه زیادن که! آروم قدم زنان از کنارم رد شد و اومد درست پشت سرم ایستاد:
- باباش تو کارواش کار می‌کنه... .
همشون زدن زیر خنده! واسه چی می‌خندن آخه؟ نفرتم داشت گل می‌کرد دوست داشتم بزنم فکشونو بیارم پایین ولی حیف که زیادن! یهو به زانوم ضربه زد زانوم خالی کردو خوردم زمین تا بیام خودمو جمع و جور کنم یه مشت کوبید تو صورتم که با صورت رفتم زمین! صورتم بدجور درد می‌کرد اصلاً بی‌حس شد!
- آخرین بارت باشه که با من کل کل می‌کنی بچه جون! وگرنه روزگارتو سیاه می‌کنم
توجهی به حرفاش نکردم اونم دارو دستش رو جمع کرد و رفت از زمین بلند شدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
یکی از آدماش از سمت چپش بهش یه مشت پرتاب کرد ساواش بلافاصله جا خالی دادو یه مشت سنگین کوبوند تو شیکمش! اوف چه مشتی! بلافاصله یکی با لگد اومد طرفش که پاشو گرفتو پرتش کرد پخش زمین شد یکی از پشت اومد دستش رو حلقه کرد دور گردنش داشت خفش می‌کرد که کامران آروم اومد جلو دیگه کارش تمومه! نباید با این کامرانه در می اوفتاد! یهو دوست مریم گفت:
- ارشا برو نذار بزننش!
مریم هم سرشو به نشونه آره تکون داد رفتم جلو، از شخصیت ساواش خیلی خوشم اومد الان پسری مثل اون کم پیدا میشه‌! رفتم جلو کامران از جیبش تیزیش رو درآورد رسیدم یه لگد زدم چاقو از دستت افتاد رفتم پامو گذاشتم روچاقو تا نتونن بردارن:
- کامران دیگه بسه تمومش کن!
کامران نگاهی بهم انداختو سرشو چرخوند به اطرافش نگاهی کردو چند قدم اومد جلو:
- تلافی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
«آنا»
چند قدمی برداشتم تموم حواسم به اون بود!
چقد باید منتظر باشم؟
چنان یهویی عاشق شدم که خودمم موندم!
هی خدا چیکار کنم؟
دلم داره می‌ترکه! بازم یه نگاهی به اونجا انداختم ولی نیست که نیست! پس کجاست این؟
عه اومد! از باشگاه اومد بیرون رفتم سمتش وقتی می‌بینمش دست و پامو گم می کنم! قشنگ تلمبه زدن قلبم رو حس می کنم! رفتم جلوش ایستادم زل زدم تو چشاش:
- سلام
- سلام
- یه چیزی می خواستم بگم! میشه بریم یه کافه‌ای چیزی؟ مهمون من... .
***
تو کافه بودیم.
الان بهش چطور بگم که دوسش دارم؟ من حتی اسمش رو هم نمی دونم! عه لعنت بهت آنا! لعنت، خب اسمش رو از ارشا می پرسیدی دیگه، نگاهمو دوختم به چشاش دلو زدم به دریا:
- ببین آقا پسر من یه مدتیه که ازت خوشم میاد، شاید تو اولین بارت باشه که منو می بینی ولی من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
چقد یکی می تونه سنگ دل باشه؟
آخه لامصب من اگه دوست نداشتم که التماست نمی کردم! آخ لعنت بهت آنا!
رو صندلی نشسته بودم دستامو گذاشتم رو صورتم تا اشکام دیده نشه! این احمقم که کاری نمی کنه! از اولشم نباید عاشق ساواش می شدم! آخه دختر به این خوشگلی دیگه چی می خوای؟ خیلیا آرزو دارن باهام باشن اصلا این چرا احساس حالیش نیست؟
همین عاقل بودنت منو کشته! اشکام تمومی نداشت، چی کم داشتم من؟ من چی کم داشتم خدا؟
- نریزشون!
چی؟ منظورش چیه؟ آروم دستامو از رو صورتم برداشتم و به چشاش خیره شدم:
- چی می خوای؟ برو دیگه چرا نمیری؟
با انگشتش اشکامو پاک کرد:
- می خوای تورو تو این وضع اینجا بذارم برم؟
با عصبانیت دستشو پس زدم:
- بهم دست نزن! من به هیشکی نیازی ندارم!
درحالی که رو زانو هاش نشسته بود دستاشو رو سرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
امروز امتحان داشتم معلم ورقه ها رو پخش کرد، ورقه رو گرفتم نگاهی به سوالات انداختم مغزم هنگ کرد! اسمم رو نوشتم هر چی فکر کردم هیچی به ذهنم نیومد همه ورقه هاشون رو دادن، منم مثلا زرنگ کلاس موندم آخر! بلند شدم رفتم ورقه رو دادم معلم یه زیر چشمی بهم نگاه کرد از خجالت سرمو انداختم پایین.
من چرا اینجوری شدم؟
انگار واقعا عاشق شدم! کم کم داره تاثیرشو رو زندگیم می‌ذاره!
بعد از مدرسه بازم مثل همیشه منتظر موندیم تا دوست پسر این رفیق اوزگل ما بیاد، خدایا از رفیقم شانس نیاوردیم عوض اینکه بکیشم برا رفیقش جور کنه مشغول عشق و حال خودشه...!
ارشا اومد ولی این دفعه یکم دیر کرد همیشه زود میاد ولی نمی‌دونم چرا امروز دیر کرده، نکنه برا ساواش اتفاقی افتاده باشه؟ رفتیم پیش ارشا بعد سلام و احوالپرسی به راه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
- برا چی منو آوردی اینجا؟
- چون که دوست دارم می فهمی؟ دوست دارم
اگه عاشق ساواش نبودم حتما شماره رو میدادم بهت! اون خرم که عاشقی سرش نمیشه
- من یکی دیگه رو دوست دارم مزاحم نشو بهم
پاشدم به سمت در خروجی به راه افتادم باید می رفتم اگه نرم بد میشه برام، همینکه می خواستم برم بیرون اون پسره جلومو گرفت فکر کنم اینا آدمای مانی باشن! متعجب موندم که یهو مانی رسید بازومو گرفت:
- امشب می ریم خونه من.
- نمیام
- ولی باید بریم
از جیبش کارتشو درآورد داد به اون پسره:
- حساب کن. پیاده می ریم ماشین رو ببر خونه تو پارکینگ پارک کن.
دستمو گرفت و کشید خیلی سعی کردم تا خودمو ازش جدا کنم ولی نشد، زورم بهش نرسید! خسه شدم و دست از تلاش و تقلا برداشتم چاره نداشتم باید برم!
یهو از دور ساواش رو دیدم! دوید اومد جلو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

A.Khani

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
1/9/22
ارسالی‌ها
37
پسندها
174
امتیازها
503
مدال‌ها
1
سطح
1
 
  • نویسنده موضوع
  • #30
چی؟ چی میگه؟ نکنه به ساواش آسیبی بزنه؟
بلند شد و با آدماش رفت، بلند شدم اشکامو از صورتم کنار زدم برگشتم سمت ساواش با نگرانی گفتم:
- تو خوبی چیزیت که نشده؟
- تو اینجا میون این همه پسر چه غلطی می کنی؟
- بخدا منو بزور آوردن
با عصبانیت دستشو لای موهاش برد و با صدای بلند سرم داد زد:
- نباید بهم زنگ می زدی؟
ترسیدم! این پسر واقعا فرق داره ولی نگو که عاشقم نشدی ساواش خان! قربون خودم بشم که اینقد جذابم! از خوشحالی داشتم بال بال می زدم
- اونوقت برا چی باید زنگ می زدم؟ مگه نگفتی نمی تونی باهام باشی؟
- بیا بریم بابا شعر نگو
چی؟ من شعر میگم؟ الان بهت نشون میدم، با پا زدم تو ساق پاش یه آخی گفت حال کردم:
- من شعر میگم دیگه ها؟
انگشتم رو آوردم بالا گفتم:
- فکر نکنا ازت می‌ترسم
به انگشتم نگاه کردم دیدم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 4)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا