• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آخرین سقوط | امیر احمد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیر احمد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 4,316
  • کاربران تگ شده هیچ

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #61
صدای غرش‌های شکارچی و هم‌نوعانش هر لحظه بیشتر می‌شوند، سرمای شدید اعضای بدنم را شدیداً آزار می‌دهد. چندین ساعت است که دارم در میان مِه غلیظ و تاریکی شدیدی که اطرافم را تصرف کرده است به سمت مسیر نا‌مشخصی حرکت می‌کنم. صدای شلپ‌شلپ سریع آب در اطرافم دلهره‌ام را بیشتر می‌کند، انگار دوباره یکی دیگر از آن حشرات عجیب و ترسناک در دور و اطراف برایم کمین کرده است. در میانِ مه غلیظ دیوار خانه درب و داغان و مخروبه‌ای در برابر چشمانم قرار می‌گیرد، مایعات زرد رنگی به همراه چیزی شبیه به تارِ عنکبوت سراسر بدنه دیوار خانه را تسخیر کرده است. چیز نسبتاً بزرگِ دایره‌ای شکل زرد‌رنگی شبیه به تخم مرغ به بدنه دیوار خانه مخروبه چسبیده است و مدام با حرکات عجیبی تکان می‌خورد، اصلاً نسبت به آن حس خوبی ندارم. باید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #62
درست بر روی صندلی چوبیِ نیمه شکسته‌ای نشسته‌ام، نمی‌توانم دست و پاهایم را تکان بدهم. بدنم کاملاً بی‌حس شده است، صدا‌های عجیب و ترسناکی مدام در پرده گوشم طنین می‌اندازد. تاریکی همه‌جا را فرا گرفته است، صدای تق‌تق درب در اطرافم مدام تکرار می‌شود. با تعجب دربی را در اطرافم نمی‌بینم، صدای تق‌تق درب متوقف و صدایی شبیه به باز شدن آن در اطرافم طنین می‌اندازد. ترس و دلهره زیادی به جانم افتاده است، قلبم با شدت شروع به تپیدن می‌کند. گویی شخصی با پتک بر سرم ضربه می‌زند، صدای قدم زدن شخصی در اطرافم را احساس می‌کنم. گاهی اوقات صدای شلپ‌شلپ آب و صدای حشره مانندی دلهره‌ام را بیشتر می‌کند، ناگهان خودم را ایستاده بر روی لبه ساختمان بلندی می‌بینم. جوری بر روی لبه قرار گرفته‌ام که انگار قصد سقوط به طرف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #63
آب دهانم را با ترس و اضطراب شدیدی به پایین قورت می‌دهم، با قدم‌های آرامی به او نزدیک می‌شوم. با نزدیک‌ شدنم صدا‌ها برایم کمی واضح می‌شود، شخص در حالی که دستش را به نشانه کمک به سمتم دراز کرده است جملات عجیبی را با صدای بلندی تکرار می‌کند:
- ک... ک... کمک، ک... م... ک... .
با نزدیک تر شدنم صدای ضرباتی شبیه به ضربه شلاق در گوشم طنین می‌اندازد، شخصی با لباس و شلواری قهوه‌ای رنگ و پاره‌پاره‌ شبیه به لباس و شلوار کشیش‌ها در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد. صورتش در سیاهی ترسناکی پنهان شده است، تنها دو چشم سرخ‌رنگ از درون چهره‌اش قابل مشاهده است. شخص ناشناس شلاق دراز و سیاه رنگی را مدام در هوا می‌چرخاند و محکم آن را بر روی بدن اسکلت مانند شخصی که از من تقاضای کمک دارد فرود می‌آورد، شخص مدام با هر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #64
ناگهان خودم را درست بر روی پل چوبی نیمه مخروبه‌ای می‌بینم، مِه غلیظی اطرافم را تسخیر کرده است. صدای عجیب و ترسناک شخصی در فضای اطرافم طنین می‌اندازد، با اضطراب و ترس شدیدی آب دهانم را قورت می‌دهم. سرم را می‌چرخانم و نگاهی به منبع صدا می‌اندازم، مِه غلیظی که اطرافم را محاصره کرده است اجازه نمی‌دهد به خوبی آن شخص را مشاهده کنم. شخص پشت به من ایستاده و مشغول نگاه انداختن به دوردست‌ها است. به آرامی چند قدم به جلو می‌روم و به او کمی نزدیک می‌شوم، آب دهانم را با شدت زیادی قورت می‌دهم. زبانم را روی دهانم می‌کشم و با نگرانی او را صدا می‌زنم:
- هِی ببخشید م... م... من... .
شخص بی‌توجه به سخنم با صدای عجیب و ترسناکی می‌گوید:
- گم شدی؟
احساس می‌کنم که چیزی در این میان درست نیست، دوباره با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #65
آب دهانم را با ترس و اضطراب شدیدی قورت می‌دهم، ناگهان درد شدیدی را در دست و دیگر اعضای بدنم احساس می‌کنم. دستانم را از گوش‌هایم دور و به آن‌ها نگاهی می‌اندازم، به محض نگاه کردن به آن‌ها شدیداً شوکه می‌شوم. پوست، گوشت و ماهیچه‌های دست و دیگر اعضای بدنم به طرز وحشتناکی از بین می‌رود. در حین این اتفاق مایع و فلز سیاه رنگی جایگزین آن می‌شود، صدا‌ی جیغ‌های گوش‌خراش دختر بچه هم‌چنان در اطرافم طنین می‌اندازد. با دستانم گوش‌هایم را محکم می‌گیرم و از او می‌خواهم که دست از جیغ زدن بردارد اما این کار‌ها فایده‌ای ندارد، ناگهان دختر بچه به طرز وحشتناکی به سرعت نا‌پدید و صدای جیغ‌های گوش‌خراشش متوقف می‌شود. پس از مدتی زیر پایم خالی می‌شود و با فریاد بلندی به پایین دره عمیقی سقوط می‌کنم و تاریکی همه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #66
با نزدیک‌تر شدنم، سایه‌های سیاه رنگی را از دور مشاهده می‌کنم. از این فاصله نمی‌توانم به خوبی چیزی را مشاهده کنم، با قدم‌های آرام به منبع صدا نزدیک‌تر می‌شوم و در پشت تکه سنگ بزرگی پناه می‌گیرم. به آرامی سرم را کمی بالا می‌آورم و بدان آن‌ که کسی متوجه بشود به روبه‌رویم نگاهی می‌اندازم، شخصی به حالتی نیمه‌جان بر روی زمین افتاده و در حالی که خون قرمز رنگی را به بیرون و بر روی زمین می‌ریزد با صدایی که به آه و ناله و درخواست کمک شباهت دارد فریاد می‌کشد. ناگهان در تاریکی سایه سیاه رنگی از دور به او نزدیک می‌شود، پس از مدتی با نزدیک شدن سایه چهره نیمه‌زخمی و خشن شخصی ناشناس در مقابل دیدگانم قرار می‌گیرد. در این تاریکی نمی‌توانم به خوبی چهره‌اش را تشخیص بدهم، شخص با شیئی که به چوب بلند و کلفتی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #67
در حین این کار صدای شلیک گلوله در فضای اطرافم طنین می‌اندازد، ناگهان شخصی اسلحه به دست در تاریکی به جسد آن مرد نزدیک و با حالتی که به خشم و عصبانیت شدیدی شباهت دارد به دور و اطرافش نگاهی می‌اندازد. پس از مدتی نگاهش بر روی من قفل می‌شود، سپس اسلحه را به طرفم نشانه می‌گیرد و من را به گلوله می‌بندد. در حین این کار با لحن خشنی به من ناسزا می‌گوید و بلند فریاد می‌زند، با عجله و به سرعت در پشت تکه سنگ پناه می‌گیرم تا از برخورد گلوله‌ها در امان بمانم، صدای شلیک گلوله مدام در فضای محیط اطرافم طنین می‌اندازد. اضطراب و دلهره شدیدی به جانم افتاده است، پس از مدتی لوله کلت کمری‌‌ام را به سمتش نشانه می‌گیرم و به طرفش شلیک می‌کنم. گلوله‌ها به سرعت از لوله اسلحه‌ام خارج و به دور و اطرافش شلیک می‌شوند،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #68
ضربان قلبم با شدت می‌تپد، جوری که انگار می‌خواهد از شدت تپیدن منفجر بشود. ثانیه‌ها به سختی سپری می‌شوند، ناخودآگاه سر و گلویم را کمی عقب می‌کشم. چاقو با سرعت از کنار گلو و گردنم عبور می‌کند و هوا را می‌شکافد، در حین این اتفاق پایم در تاریکی به تکه سنگی می‌خورد. تعادلم را از دست می‌دهم و زمین می‌خورم، شخص نیز هم‌زمان با من به جلو و درست رو‌به‌رویم می‌افتد. چاقویی که در دستش بود با سرعت به گوشه‌ای پرتاب می‌شود، دستم را اهرم بدنم می‌کنم و از جایم با زحمت و آه و ناله‌ بلند می‌شوم. درست پیش از این که کامل از روی زمین بلند بشوم، شخصی که چهره‌اش را در زیر نقاب سیاه رنگش پوشانده با سرعت از جایش بلند می‌شود و خودش را بر روی من می‌اندازد. سپس با خشم و عصبانیت گلویم را می‌گیرد و سعی می‌کند تا من را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #69
دفتر خاطرات مرد را باز می‌کنم و بخشی از جملات آن را می‌خوانم اما چیزی از معنا و مفهوم جملات نمی‌فهمم، دفتر خاطرات را همراه با برگه‌های خط‌خطی شده و پاکت‌های سیگار به گوشه‌ای پرتاب می‌کنم. اسلحه کلاشینکف را بر‌ می‌دارم و بند آن را به شانه‌ام می‌اندازم، خشاب‌های آن را در جا‌خشابی‌ام قرار می‌دهم‌. چند بسته غذا و بطری آب معدنی را در داخل کیف خیس شده‌‌ام می‌گذارم، بی‌سیم سیاه رنگ را بر می‌دارم و دکمه‌ ارتباط را فعال می‌کنم اما چیزی جز صدای پارازیت نمی‌شنوم. بی‌سیم سیاه‌رنگ را در جیب شلوار نظامی‌ام مخفی می‌کنم، زیپ کیف را می‌بندم و آن را به شانه‌ام می‌اندازم. کیف را بر روی شانه‌ام کمی تنظیم می‌کنم، سپس در حالی که کلت کمری‌ام را در دست گرفته‌ام بی‌هدف به طرف مسیر نامشخصی حرکت می‌کنم. سکوت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #70
سرم را می‌چرخانم و نگاهی به منبع صدا می‌اندازم، ناگهان از ترس خشکم می‌زند. سایه‌های سیاه رنگی از دور با سرعت زیادی به طرفم می‌آیند، نمی‌توانم در تاریکی به خوبی چیزی را ببینم. دوربین را از داخل کوله پشتی‌ام در می‌آورم و به سایه‌ها نگاهی می‌اندازم، موجود شکارچی و هم‌نوعانش با خشم و عطش شدیدی در حال آمدن به طرفم هستند. در حین حرکت کردن آب دهانشان به پایین و دور و اطراف پاشیده می‌شود و حالم را شدیداً بد می‌کند، دوربین را داخل کوله پشتی‌ام می‌گذارم. کوله پشتی را با ترس و وحشت به شانه‌ام می‌اندازم، پا تند می‌کنم و با ترس و اضطراب شدیدی در تاریکی از کنار ماشین‌ها، تانک‌ها و کامیون‌های زنگ‌زده، آتش‌گرفته و فرسوده عبور می‌کنم. در حین دویدن پایم به شیء عجیبی می‌خورد، کمی تعادلم را از دست...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا