• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان آخرین سقوط | امیر احمد کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع امیر احمد
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 91
  • بازدیدها 4,318
  • کاربران تگ شده هیچ

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #71
از کنار تابلو‌های راهنمایی و رانندگی و ساختمان‌های مخروب، آتش‌گرفته و نیمه سالم با سرعت عبور می‌کنم. در حین حرکت مدام نگاهی به اطراف و پشت سرم می‌اندازم، در حین این کار و در تاریکی که اطرافم را تسخیر کرده است ناگهان شخصی در حالی که با حالت غیر‌طبیعی ایستاده است درست در وسط راهم قرار می‌گیرد. برای مدت کوتاهی چهره خونین، خشن، ترسناک و نیمه اسکلتی‌اش را می‌توانم مشاهده کنم. برای لحظه‌ای تپش قلبم می‌ایستد، درد شدیدی را در قلبم احساس می‌کنم. با هین بلندی موتور را کمی به سمت چپ هدایت می‌کنم و از کنار آن شخص عجیب رد می‌شوم، به سختی هدایت موتور را در دست می‌گیرم و از منحرف شدن آن به وسیله ماشین‌ها و کامیون‌های زنگ‌زده و آتش‌گرفته رو‌به‌رویم جلو‌گیری می‌کنم. صدای غرش شکارچی و هم‌نوعانش از دور...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #72
صدای رعد و برق مدام در پرده گوشم طنین می‌اندازد، تاریکی همه جا را تسخیر کرده است. آب دهانم را با ترس و اضطراب به پایین قورت می‌دهم، سپس نگاهی به اطرافم می‌اندازم. ماشین‌های زنگ‌زده به همراه تانک‌ها و کامیون‌های سوخته و فرسوده همه‌جا وجود دارند، از کنار پادگان نظامی درب و داغان، مخروب و آتش‌گرفته‌ای عبور می‌کنم. هواپیمای نظامی غول‌پیکری درست بر روی آن سقوط کرده و بخش اعظم پادگان نظامی را به همراه خانه‌ها، مغازه‌ها و ساختمان‌های اطرافش کاملاً تخریب و نابود کرده است. دود سیاه رنگ آتش به هوا بلند شده است، همه‌جا را آتش، قطعات تکه‌تکه شده هواپیمای نظامی و آجر‌های مخروب و درب و داغان فرا گرفته است. آتش، تاریکی را کمی از میان برده. اجساد تکه‌پاره شده همه‌جای اطراف پادگان و ساختمان‌های اطراف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #73
با احتیاط اسلحه کلاشینکف را به دور و اطرافم نشانه می‌گیرم، از دور سایه‌های سیاه رنگی در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد. در حین نگاه کردن به آن‌ها چند گلوله به دور و اطرافم شلیک می‌شود، یکی از آن‌ها با سرعت از کنار گردنم رد می‌شود و هوا را می‌شکافد. با اضطراب و ترس شدیدی سرم را کمی پایین می‌آورم و با اسلحه‌ای که در دست دارم آن‌ها را به گلوله می‌بندم، در حین تیر‌اندازی آرام‌آرام و با عجله به عقب می‌روم. گلوله‌ها سفیر کشان از لوله اسلحه‌‌ام خارج می‌شوند و به دور و اطراف سایه‌های سیاه رنگ برخورد می‌کنند، اما هیچ یک به هدف اصابت نمی‌کند. سرم را می‌چرخانم و با عجله به داخل یکی از مغازه‌های خراب و درب و داغان می‌روم، به محض داخل شدنم در تاریکی به طرف پنجره نیمه شکسته و درب و داغانی حرکت می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #74
با نزدیک‌تر شدن سایه‌های سیاه رنگ چهره موجودات عجیبی شبیه به موجودی که بر روی پل فلزی به طرفش شلیک کردم در جلوی چشمانم قرار می‌گیرد، سر تا پای آن‌ها غرق خون است. لباس‌ها و شلوار‌های پاره‌پاره و شدیداً کهنه و فرسوده‌ای به تن دارند، دندان‌های تیز و خونین‌شان رعشه بر اندامم می‌اندازد. دست‌های چنگال‌مانند به همراه جمجمه اسکلت مانندی که دارند شدیداً ترس و دلهره‌ام را بیشتر می‌کند، بوی گندی که از آنان بلند شده است شدیداً حالم را بهم می‌زند. یکی از آن‌ها دست قطع شده‌ و خونینی را محکم گاز می‌زند و گوشت، پوست و ماهیچه آن را با عطش شدیدی می‌خورد، سپس دست سلاخی شده را در نزدیکی پایم می‌اندازد و حالم را شدیداً بد می‌کند. پس از مدتی زبان دراز و خون‌آلودش را بر روی صورت و دماغش می‌کشد و با حالت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #75
یکی از موجودات با عجله و خشم شدیدی به طرفم حرکت می‌کند و در حالی که مشغول بالا رفتن از نردبان درب و داغان هستم با دست خون‌آلودش پای نیمه فلزی‌ام را می‌گیرد و سعی می‌کند با پایین کشیدنم مانع فرارم بشود، محکم نردبان فلزی را می‌گیرم. سرم را می‌چرخانم و با پای نیمه فلزی دیگرم ضربه محکمی را به شکم و صورتش می‌زنم، موجود با فریاد گوش‌خراش کوتاهی پایم را رها می‌کند و بر روی زمین می‌افتد. تعدادی از آن‌ها که تیر خورده‌اند و هر یک به گوشه‌ زمین افتاده‌اند همگی به جز عده‌ای که گلوله به سرشان اصابت کرده است با حالت ترسناک و عجیبی از روی زمین بلند می‌شوند و با خشم نگاهی به من و شخصی که در بالای پشت‌بام است می‌اندازند، سپس با غرش‌های گوش‌خراشی همگی به طرف نردبان می‌روند و سعی می‌کنند از آن بالا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #76
شخصی که به چهره‌اش ماسک سیاه رنگ نظامی زده بود سریع به من نزدیک می‌شود، با پای نیمه فلزی عجیبش ضربه محکمی به موجود مرده‌‌ای که بر روی من افتاده می‌زند و او را به گوشه‌ای می‌اندازد. سپس به من کمک می‌کند تا از روی زمین بلند بشوم، به محض بلند شدنم من را به طرف جلو هل می‌دهد. تعادلم را کمی از دست می‌دهم اما نه در حدی که زمین بخورم، شخص در حالی که مشغول تیر‌اندازی به طرف آن موجودات عجیب است با خشم و عجله می‌گوید:
- اون درِ نیمه سالم، برو به طرف اون در.
زمانی که تعلل من را می‌بیند با صدای خشنی سرم فریاد می‌کشد:
- مگه کری، دِ بجنب.
با ترس و اضطراب آب دهانم را قورت می‌دهم و با عجله به طرف درب سیاه رنگی که در مقابلم قرار دارد حرکت می‌کنم، شخص نیز در حالی که مشغول عوض کردن خشاب اسلحه‌اش است من را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #77
هنوز نتوانسته‌ام نامم را به خاطر بیاورم، ناگهان برای مدتی کوتاه سردرد عجیبی به من دست می‌دهد و نوشته‌ عجیبی در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد. نوشته در چشم به هم زدنی ناپدید می‌شود. به ناچار کلمه‌ای که در برابر چشمانم قرار گرفت را با لحن جدی و آرامی می‌گویم:
- فِندانرِز، اسمم اینه.
شخصی که خودش را سارا معرفی کرد، با صدایی رباتی و زنانه که در ظاهر به خوش‌حالی شباهت دارد می‌گوید:
- خوبه، از آشناییت خوشبختم آقای فِندانرِز. ببینم اهل این‌جا هستی؟
با لحن آرام و بی‌خبری می‌گویم:
- نه، راستش... خب داستانش طولانیه، من...
ناگهان صدایی شبیه به صدای غرش موجود سفید‌رنگ و عجیبی که در آسمان در حال پرواز کردن بود در فضای تاریک محیط اطرافم طنین می‌اندازد، برای مدتی دیوار‌های ساختمان در تاریکی با شدت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #78
دلم نمی‌خواهد چنین صحنه دلخراشی را مشاهده کنم، بر روی دیوار‌ها نوشته‌های عجیبی وجود دارد که از معنای آن‌‌ها چیزی سر در نمی‌آورم. همراه با سارا از اتاق خارج می‌شوم، به محض خروجم بالگرد نظامی سقوط کرده و آتش گرفته‌ای در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد. نیمی از بدنه بالگرد کاملاً از بین رفته و اجساد سربازان به همراه جسد خلبان و کمک خلبان به آسانی قابل مشاهده است، سارا بی‌توجه به آن به طرف پله‌هایی که به طبقه پایین ختم می‌شود حرکت می‌کند. به ناچار او را همراهی می‌کنم، در حین این کار دوباره همان کلمه عجیب در مقابل چشمانم قرار می‌گیرد و به سرعت ناپدید می‌شود. در حین این اتفاق سردرد عجیبی برای مدتی در سرم ایجاد و به محض ناپدید شدن کلمه، از بین می‌رود! سوالات عجیبی ذهنم را تسخیر می‌کند:
( چرا مدام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #79
برای مدتی حس حالت تهوع به من دست می‌دهد، سر‌تا پای جسد را مایع سبز‌رنگی به همراه خون قرمز‌رنگ فرا گرفته است. اثری از صورت جسد نیست، بخش‌هایی از اسکلت جسد به همراه ماهیچه‌ها و گوشت آن با وجود تاریکی شدید کاملاً پیدا و نمایان است. پا‌های جسد کاملاً از وسط قطع شده و بر روی زمین افتاده است، سارا با احتیاط و با لوله‌ اسلحه‌اش چند ضربه کوتاه را به جسد می‌زند تا از مردن آن مطمئن باشد. سپس آب دهانش را قورت می‌دهد و با نگرانی می‌گوید:
- جسد تازَس، انگار چند ساعت پیش این اتفاق افتاده!
چشمانم را چند بار باز و بسته می‌کنم، سپس با تعجب به او می‌گویم:
- از کجا انقدر مطمئنی؟
سارا بی‌توجه به سوالم برای لحظه‌ای مانند مجسمه خشکش می‌زند، در تاریکی با آرامی و احتیاط لوله اسلحه را به سمت بالا نشانه می‌گیرد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

امیر احمد

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
20/6/23
ارسالی‌ها
270
پسندها
2,584
امتیازها
13,813
مدال‌ها
9
سطح
11
 
  • نویسنده موضوع
  • #80
به آرامی قدم بر می‌دارم و با اضطراب آب دهانم را قورت می‌دهم، چیزی تا درب خروجی نمانده. ناگهان در تاریکی پایم بر روی شیء سیاه و دایره‌ای شکل عجیبی می‌رود، صدای بلند شکسته شدن چیزی شبیه به تخم مرغ در فضای اطرافم طنین می‌اندازد. مایع عجیب و سردی را، بر روی پایم احساس می‌کنم. سارا با نگرانی به من نگاهی می‌اندازد و با صدای خشنی می‌گوید:
- لعنتی، چی‌کار کردی؟
نا‌گهان موجود سیاه رنگ حشره‌مانند، با نگرانی و خشم نگاهی به منبع صدا می‌اندازد. سپس با عصبانیت بال‌های سیاه‌رنگ و بزرگش را چند بار باز و بسته می‌کند، غرش حشره‌مانندی می‌زند و با سرعت زیاد و خشم شدیدی به طرفم حمله‌ور می‌شود. رفتارش اصلاً دوستانه به نظر نمی‌رسد، از ترس شدید مانند مجسمه سر جایم خشک می‌شوم. عرق شدیدی پیشانی‌ام را خیس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا