• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان تا کی انتظار | یلدا بانو کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Yaldabanoo
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 59
  • بازدیدها 9,437
  • کاربران تگ شده هیچ

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
خودش را از آغوش بهترین‌هایش بیرون کشید و حالت چهره‌ی غمگین آن‌ها را از نظر گذراند. ناراحت شدند؟ ای وای! سریع بغضش را پس زد و طنین صدایش را با چاشنی طنز به نمایش گذاشت.
- ای بابا! بسه دیگه مثل این بچّه نق‌نقوها شدیم که آب‌دهن و دماغشون قاطی شده!
شناز و سارین خنده‌ی تصنعی روی لبانشان نشاندند. سیلا چشمکی به دوستان عزیزتر از جانش زد و یه دل سیر آن‌ها را تماشا کرد. شاید دیگر فرصت دیدنشان نصیبش نمی‌شد! سپس پله‌های سنگی پرورشگاه را یکی پس از دیگری پایین آمدند که صدایِ زخمتی، آن‌ها را سر جایشان میخکوب کرد. سوزان خانم با ناز و عشوه به سمتشان آمد و با لحن کشداری گفت:
- صبح بخیر بچّه‌‌های باهوشم، عاا بالاخره رفع زحمت می‌کنید! چه خوب جا برای بقیه باز می‌شه. ولی براتون یه خبر خوب هم دارم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
سوزان خانم لخ‌لخ‌کنان به طرف ساختمان بزرگ و بدرنگی که در مسیر باغچه‌ی گیاهان سبز قرار داشت، پا تند کرد. آیلا دم عمیقی گرفت و با دست، موهای لختش را کشید.
- اوف، زودباش بیا بریم سیلا، این‌جا ایستادن دیگه فایده نداره!
امّا سیلا به یک‌باره سرجایش خشکش زد. آیلا سقلمه‌ای به او زد و با صدایی لزان گفت:
- خوبی دختر؟ دارم نگرانت می‌شم، زود باش یه چیزی بگو!
سیلا مات و مبهوت مانده بود. گویی که خودش این‌جا و ذهنش در عالم دیگری سیر می‌کرد. گوشه‌ی لب‌های کم‌رنگ و کوچکش را گزید. با دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حرص و ناراحتی گفت:
- وای خدای من بدبخت شدم! دستبندم تو اتاق جا مونده!
حرفش را تمام نکرده، کوله‌ی طوسی‌رنگ پارچه‌ای‌اش را روی دوشش انداخت و دوان دوان به سمت پله‌های پرورشگاه پا تیز...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
- آبجی سیلا! داری می‌ری سفر؟ تو که گفتی هیچ وقت نمی‌ری... حالا دیگه من وقتی حوصلم سر می‌ره با کی بازی کنم؟!
دل سیلا ضعف رفت از حرفش و انگار که قلبش از لحن صدایش ترک خورد. روی زانوهایش خم شد که هم قد ساچناز شود و با لحنی احساسی جواب داد:
- نه نه، من که جایی نمی‌رم... همیشه تو قلبت می‌مونم پرنسس کوچولو! اون اشک‌های خوشگلتم پاک کن تا یه چیز قشنگ نشونت بدم.
سیلا با دست‌های سفیدش، اشک‌های ساچناز را که از چشمان به رنگ دریایش جاری شده بود، کنار زد و هر دو با لبخند به یک‌دیگر نگاه کردند.
- باشه، قبوله!
درِ کوله پشتی طوسی‌اش را باز کرد و آلبوم کوچکی که نقش گل شکفته‌ای روی آن وجود داشت را در دست گرفت. صفحه‌ی آلبوم را ورق زد و آن را مقابل ساچنازی که چشمان دریایی‌اش، تا ‌آخرین حد ممکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
دخترها باهم مشغول صحبت بودند‌؛ مشغول خداحافظی که برای همه‌ی آن‌ها بی‌نهایت سخت بود! آن‌هایی که هزار و یک روز و شب کنار هم بودند، همدم بودند! همه کس هم بودند!
نغمه‌ی کفش‌های پاشنه‌بلندی که ریتم خاصی را در خود جای داده بود، آن‌ها را از حال و هوای محزونشان بیرون کشید و جمع خود کرد. صاحب پاشنه‌بلندهای مارک مشکی پوست‌ماری، از میان ماشین‌های سریع السیر خیابان عبور کرد و با هول خود را به آن‌ها رساند. ساچناز با ذوق خاصی‌، از کنار دخترها رد شد و با شادی فریاد زد‌:
- خاله دریا!
و خود را در آغوش دریا که مشتاقانه برای بغل کردنش، زانو زده بود، انداخت. یک دل سیر همدیگر را در آغوش کشیدند و دریا دستان پر مهرش را بر موهای ابریشمی ساچناز کشید و با لحن خاص همیشگی‌اش گفت:
- ساچنازم ببین سرویس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
با کنایه گفت:
- خب دخترا انگار آروم تر شدین! به نظرم بهتره بریم پارک کنار پرورشگاه تا همه چیز رو مو به مو برام تعریف کنید.
و لبخند کمرنگی بر لب‌های سرخ رنگش نشاند. سیلا ساز مخالفش را نواخت، اما این‌ سازها برای دریا شنیدنی نبودند! ابرو درهم کشید‌ و با لحنی که کمی غضبناک هم بود ادامه داد:
- هیچ اعتراضی وارد نیست دخترها، راه بی‌اُفتید ببینم.
آیلا سری چرخاند، دست سیلا را که همچنان دنبال اعتراض بود گرفت و به دنبال دریا کشاند. از کنار حوض وسط پارک و وسایل بازی گذشتند. روی نیمکت سردی که تک درخت تنومندی سایه‌اش را بر روی آن انداخته بود، نشستند. آیلا همان‌طور که انگشت‌هایش را می‌کشید، به صدای شکستن قلنج‌شان گوش فرا داد. همیشه از این کار لذت می‌برد! دریا دست‌های آیلا را که از شدت سرما...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
- آخه شما بگید انصافه این‌جوری وسط زمستون ما رو بیرون کردن؟ نگفتن چیزی احتیاج دارن یا نه؟ پول دارن یا می‌خوان در و دیوارا رو گاز بزنن... !
آیلا بی‌توجه به چهره‌ی شگفت‌زده و ابرو‌های بالا جهیده‌ی دریا خانم، همین‌طور حرف می‌زد. حقا که این بشر استعداد ذاتی در گیج کردن افراد داشت! سیلا بطری پلاستیکی آبی را از کوله پشتی‌اش بیرون کشید و با هول و ولع به دهان آیلا نزدیک کرد. بطری را کج کرد و با لحن جدی و اخم‌های درهم رفته گفت:
- بخور خواهرم... بخور که انقدر حرف زدی دهنت کویر شد!
آیلا جرعه‌ای از آب را نوشید. لب تا نیمه باز کرد تا جوابی بدهد که سیلا مانع شد. با چشمان جنگل نشانش به دریا خانم خیره شد و گفت:
- دریا خانم اینایی که آیلا براتون تعریف کرد درستن ولی خب خودتون می‌دونید که آیلا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
- دریا خانم پارسال دوست امسال آشنا! وای اصلاً چی دارم می‌گم؟! خب دریا جان چه خبر از شما؟
دریا سرش را به سمت دخترها که ساکت و صامت روی دو جفت صندلی چرمی نشسته بودند، برگرداند. آهی کشید و در حالی که دستانش را در هوا می‌چرخاند، گفت:
- آه، چی بگم... با یه ایل ناامید شده مثل این دوتا درگیرم!
مرد بیچاره که از حرف‌های او کلمه‌‌ای دستگیرش نشده بود، با چشمان مات و متحیرش به دریا و دخترها خیره شد. پس از دم عمیقی، خود را روی صندلی‌ چرخان عقب کشید و جواب داد:
- چه کمکی از دست من بر‌میاد؟
دریا با مِن‌ و‌ مِن گفت:
- نمی‌دونم چجوری بگم اما... وام لازم دارم!
فالای با ابرو‌های بالا جهیده‌اش لب زد:
- دارم درست می‌شنوم دریا جان؟ شما وام می‌خوای؟
دریا در حالی که لب پایینش را می‌گزید، به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
سیلا چشمانش را به اندازه‌ی توپی گرد کرد و چشم غره‌ای به آیلا رفت. امّا او سرخوش‌تر از این حرف‌ها بود! چنان نیشخندی زد که ۳۲ دندان صدفی‌اش نمایان شدند و ابروهای سیلا را در هم کشاندند.
دریا خانم، نگاهش را از چمدان‌ها گرفت و میان دخترها دوران داد. گفت:
‌- بیا تو هم بشین راحت باش عزیزم!
دریا کت جذب ماتش را به سختی بیرون کشید و از رخت‌آویز چوبی آویزان کرد. در همان حین با صدایی که مقدار کمی از هیجان‌ در آن هویدا بود، لب به سخن باز کرد:
- یه فکری دارم؛ هات چاکلت داغ تو این یخبندون خیلی می‌چسبه! شما هم دوست دارید بچه‌ها؟
آیلا درحالی که موهای سیاهش را پیچ و تاب می‌داد، کمی تأمل کرد. تصمیم گرفت در جواب دریا خانم «حتماً» بیاورد اما نتوانست! هنوز دهان نگشوده بود که سیلا نیشگونی از بازوی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
- وای هات‌چاکلتتون عالی شده دریا جون، داغ و غلیظ!
سیلا پوف کلافه‌ای کشید و با حرص به مبل راحتی تکیه زد. خسته بود و رفتارهای کودکانه‌ی آیلا، سنگینی پلک‌هایش را بیشتر می‌کرد.
***
کاسه‌ی گرد و درشت چشمانش را دور محوطه‌ی شلوغ اطراف چرخاند. برگه‌ی کوچکی که از استرس و عرق در دستانش مچاله شده بود را مقابل چهره‌ی کلافه‌اش گرفت. عنوان در برگه را با نوشته‌ی سرخ‌رنگ بنر بالای سرش مطابقت داد و با لبخند عریضی گفت:
- ایول این خود خودشه، همون بیمارستان!
آیلا که درست کنارش ایستاده بود و از سوز هوا به خود می‌لرزید، کاسه‌ی مشکین چشمانش را سوی سیلای هیجان‌زده برگرداند و غرولند کرد:
- خـب! بیا بریم تو دیگه دخترم قندیل بستم!
کاغذ مچاله ‌شده را در جیب کاپشن برزنتی‌اش چپاند. از در شیشه‌ای سنسوردار...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

Yaldabanoo

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
2/4/19
ارسالی‌ها
160
پسندها
8,612
امتیازها
23,763
مدال‌ها
12
سن
23
سطح
15
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
- خب راستش ما برای تکمیل فرم استخدام مزاحمتون شدیم.
زن دستی بر موهای پرکلاغی‌اش کشید. بی‌آنکه چیزی بگوید، از کشوی چوبی برگه‌هایی را بالا آورد و با لحنی نسبتاً گرم گفت:
- بفرمایید.
آیلا برگه‌ها را از دست منشی چنگ زد و با بهت به تعداد سوالات کثیرش خیره شد. سیلا چشمان سبزش را تنگ کرد. همان‌طور که نگاهش می‌کرد با کشش و تمسخر گفت:
- چیـه عزیـزم؟ چرا ماتت برده خب بیا بریم تا فرم‌ها رو پر کنیم دیگه.
آیلا سر بالا آورد. شالگردن پرزدارش را که تا روی دهانش بالا آمده بود و گردنش را می‌خاراند کنار زد. ایشی گفت و به سمت صندلی‌های نارنجی رنگ پا تند کرد.
***
پاسی از ساعت گذشته و سوز سرمایی که منشأش هم نامشخص بود، سبب کلافگی آیلا شده بود. چشمان درشتش را یک دور کامل در کاسه چرخاند و با یأس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا