- ارسالیها
- 4,868
- پسندها
- 77,370
- امتیازها
- 95,555
- مدالها
- 48
- نویسنده موضوع
- #41
شب را با چراغ های روشن هواپیما گول نزن!
پشت سرِ خودم ایستادم
یقه ام را گرفتم و تا کردم و خودم را گذاشتم توی چمدان!
می برمش پشتِ پلک هایِ بسته ی تو
همانجا که ستاره ها را انداختی توی حوضِ آب و برایشان قصه می گویی.
پاییز را گلدان به گلدان بوسیده ام
قرارمان باشد
روزی که از سر دلتنگی چمدانت را به دریا بدهی و دریا...
تمام عمر دریا بودم
دریا تکه ای از خودش را به هیچکس نمی دهد...
چشم هایم را می بندم و آرزو می کنم
شاید
ستاره ای از دلِ اینهمه باران گذشت
و صبح
آسمانی بود
پر از هفت هایِ کوچکِ بی دلتنگی
و دلتنگی،
تنها نامِ کوچکِ گل بنفشی بود
که فقط
گوشه ی چشم هایمان می رویید
نه دلمان...
#معصومه_صابر
از کتابِ...
پشت سرِ خودم ایستادم
یقه ام را گرفتم و تا کردم و خودم را گذاشتم توی چمدان!
می برمش پشتِ پلک هایِ بسته ی تو
همانجا که ستاره ها را انداختی توی حوضِ آب و برایشان قصه می گویی.
پاییز را گلدان به گلدان بوسیده ام
قرارمان باشد
روزی که از سر دلتنگی چمدانت را به دریا بدهی و دریا...
تمام عمر دریا بودم
دریا تکه ای از خودش را به هیچکس نمی دهد...
چشم هایم را می بندم و آرزو می کنم
شاید
ستاره ای از دلِ اینهمه باران گذشت
و صبح
آسمانی بود
پر از هفت هایِ کوچکِ بی دلتنگی
و دلتنگی،
تنها نامِ کوچکِ گل بنفشی بود
که فقط
گوشه ی چشم هایمان می رویید
نه دلمان...
#معصومه_صابر
از کتابِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.