متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

سخن بزرگان صادق هدایت

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Sepideh.T

کاربر برتر
سطح
30
 
ارسالی‌ها
2,443
پسندها
18,978
امتیازها
53,173
مدال‌ها
28
  • نویسنده موضوع
  • #11
انسانیت پیشرفت نخواهد كرد و آرام نخواهد گرفت

و روی خوشبختی و آزادی و آشتی را نخواهد دید

تا هنگامی كه گوشت خوار است .
***
كسانی كه دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند ،

تنها آنان می توانند كارهای بزرگ انجام دهند .
 

تینا مسافر

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
131
پسندها
694
امتیازها
6,613
مدال‌ها
6
  • #12
داشتم از درد به خودم می پیچیدم ...
مردم گفتند چقدر قشنگ قر میدهی!
و من سالهاست که رقاص پر درد خیابان هام....


صادق هدایت
 
امضا : تینا مسافر
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Teori

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #13
آیا این مردمی که شبیه من هستند، که ظاهراً احتیاجات و هوی و هوس مرا دارند برای

گول زدن من نیستند؟

آیا یک مشت سایه نیستند که فقط برای مسخره کردن و گول زدن من به وجود آمده‌اند؟

آیا آنچه که حس می‌کنم، می‌بینم و می‌سنجم سرتاسر موهوم نیست که با حقیقت

خیلی فرق دارد؟

«صادق هدایت»
 
آخرین ویرایش
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #14
با این تصاویر خشک و براق و بی‌روح که همه‌اش به یک شکل بود، چه می‌توانستم

بکشم که شاه کار بشود؟

اما در تمام هستی خودم، ذوق سرشار و حرارت مفرطی حس می‌کردم. یک جور ویر و

شور مخصوصی بود.

می‌خواستم این چشم‌هایی که برای همیشه بسته شده بود را روی کاغذ بکشم و برای

خودم نگه دارم.

«صادق هدایت»
 
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #15
در این جور مواقع هر کس به یک عادت قوی زندگی خود، به یک وسواس خود پناهنده

می‌شود.

عرق خور می رود م**س.ت می کند، نویسنده می‌نویسد، حجار سنگ تراشی​

می‌کند و هرکدام دق‌دل و عقده خودشان را به وسیله فرار، در محرک قوی زندگی خود

خالی می‌کنند.​

و در این مواقع است که یک نفر هنرمند حقیقی می‌تواند از خودش شاهکاری به وجود

بیاورد!

ولی من‌من که بی‌ذوق و بی‌چاره بودم، با یک نقاش روی جلد قلم دان، چه می‌توانستم

بکنم؟

«صادق هدایت»

لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #16
در این دنیای پست و پر از فقر و مسکنت، برای نخستین بار گمان کردم که در زندگی من

یک شعاع آفتاب درخشید؛ اما افسوس!

این شعاع آفتاب نبود؛ بلکه فقط یک پرتو گذرنده، یک ستاره پرنده بود که به صورت یک

زن یا فرشته به من تجلی کرد

و در روشنایی آن یک لحظه، فقط یک ثانیه همه بدبختی‌های زندگی خودم را دیدم و به

عظمت و شکوه آن پی بردم

و بعد این پرتو در گرداب تاریکی که باید ناپدید بشود، دوباره ناپدید شد.​

در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا می‌خورد و می‌تراشد

این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای

باورنکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند

و اگر کسی بگوید یا بنویسد،

مردم برسبیل عقاید جاری و عقاید...​
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #17
بدیهی است که تمام وجدان و شرافت، هر انسانی را

مجبور می‌کند که در دادخواهی انها شرکت

نموده، هرچه زودتر جبران حقوق

پایمال شده را بنماید.

«صادق هدایت»
 
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #18
تو آب روان بودی و رفتی سوی دریا

ما سنگ سفالبم ته جوی بمانیم

***

سایه ام هست که مرا وادار به حرف زدن می کند،

فقط او می تواند مرا بشناسد

«صادق هدایت»
 
امضا : Mr.Rad

Mr.Rad

کاربر فعال
سطح
19
 
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
  • #19
من از بس چیزهای متناقص دیده و حرف های جور به جور شنیده‌ام و از بسکه دید چشم‌هایم روی سطح اشیاء مختلف سابیده شده این قشر نازک و سختی که روح پشت آن پنهان است حالا هیچ چیزی را باور نمی‌کنم به ثقل و ثبوت اشیاء به حقایق آشکار و روشن همین الان هم شک دارم.

«صادق هدایت»
 
امضا : Mr.Rad

NASTrr

پرسنل مدیریت
مدیر ارشد
سطح
42
 
ارسالی‌ها
7,915
پسندها
55,416
امتیازها
96,873
مدال‌ها
56
  • مدیرکل
  • #20
چه خوب بود اگر همه چیز را می‌شد نوشت. اگر می‌توانستم افکار خودم را به دیگری بفهمانم، می‌توانستم بگویم.
نه...!
یک احساساتی هست، یک چیزهایی است که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت، آدم را مسخره می‌کنند. هر کسی مطابق افکار خودش دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمیزاد مثل خود او ناقص و ناتوان است.

#صادق_هدایت
 
امضا : NASTrr
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا