عاشقانه‌ها عاشقانه‌های امیرسینا ماندگاری

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 19
  • بازدیدها 463
  • کاربران تگ شده هیچ

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
قرار بود کار کنم و پولامو جمع کنم
خب آدم زیر دین کسی رفتن نبودم
همیشه عاشق این بودم دستم تو جیب خودم باشه...رو پای خودم وایسم
میگفتم کار میکنم همه چی رو درست میکنم
میگفتی تو هم کار میکنی...پولامونو رو هم میزاریم و زندگیمونو می‌سازیم
روزا گذشت و تو رفتی ولی من موندم...
روزای اخر گفتم من نمیتونم باشم و نفر دوم قصه باشم...نمیتونم دوستت باشم دیگه
حق داشتم
غروری برام باقی نمونده بود
تو با کس دیگه‌ای بودی...
و من نبودن رو انتخاب کردم
یادمه یبار گفتی یعنی عروسی رفیقت نمیای
خندیدم
تو رفیقم نبودی
عشقم بودی...
عکستو بعد مدت‌ها دیدم
نمیدونم چقدر درسته و چقدر اشتباه
اما حلقه دستت بود...
انقدر دوری که نمیتونم حتی تبریک بگم...
مطمئنم... خوشبخت میشی
مطمئنم خوش‌شانس‌تر از اون آدم پیدا نمیشه
مبارکت باشه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
رویاهامو همیشه کوچیک نگه داشتم
یه خونه کوچیک، وسط شهر
یه شغل متوسط
یه زندگی کوچیک
یکم آرامش...
یکم آسایش...
ولی میدونی، عوضش رویاهام گرم بودن‌...
ولی بیا روراست باشیم
تا وقتی بودی آرزوها، دلگرم کننده بود
روزی که همه چی تموم شد
گفتم هیچی مهم نیست...
گفتم بره خوش باشه
دلم ازت پر بود...انقدر پر که حتی از تنهاییم عصبانی بودم
ولی حالا،
بغض گلومو پر کرده
خوشحالم رفتی دنبال زندگیت...
خوشحالم دوباره همه چی رو ساختی...
نمیدونم منو یادته یا نه
نمیدونم هنوز بهم فکر میکنی یا نه
ولی من،
لابه‌لای تموم ناراحتی‌ها و عصبانیت‌ها و بغض‌هایی که دارم
هنوز بهت فکر میکنم
و هنوز دوست دارم
دوست داشتنی که هیچ وقت ثمری نداره...

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مینویسم با اینکه هیچوقت نخواهی خوند
بدون دلم خیلی تنگه
خیلی روزا میان که خاطراتمون رو مرور میکنم...
نمیدونم، شاید انقدر درگیر زندگی باشی که وقتی برای فکر کردن نداشته باشی
اما من
لابه‌لای این شلوغی‌ها
نشستم و فقط به تو فکر میکنم
به این که اگر مونده بودی چی می‌شد
به اینکه چرا بیشتر کنارت نبودم...
هنوز که هنوزه نمیدونم چرا رفتی
هنوز پر از سوالم...
هنوز حسرت یه بار اتفاقی دیدنتو دارم...
واقعیت اینه که جامونده‌ترین آدم این قصه‌ام

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
می‌نویسم که بدونی،
الان،
تو همین ساعت،
بین تموم کار‌های تموم و ناتمومم
لا‌به‌لای همه دوست‌ها و نزدیک‌ها
تنهاترین حال خودم رو تجربه می‌کنم
انگار هیچ کس منتظرم نیست
انگار همه چیز معنای خودش رو از دست داده
و من،
با بیست و چند سال سن،
هم عشق رو تجربه کردم،
هم شکست،
هم خ**یا*نت،
هم موفقیت،
هم درد دوری،
هم غم نبود عزیز،
واقعیت اینه که قرار نیست حسی جدید رو تجربه کنم،
هر اتفاق...تکراری ناشیانه از هر حس تجربه شده خواهد بود
همه‌ی قهوه‌ها فقط تلخ خواهند بود
همراه شعر‌ها فقط اشک خواهد بود
و لابه‌لای همه‌ی شلوغی‌ها،سرمایی پر از تنهایی خواهد بود

#امیرسینا_ماندگاری
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #5
قدم زدن‌های زمستونی رو دوست داشتم
لابه‌لای سرما،زیر برف و بارون...
چیزی نداشتیم اما دلمون خوش بود به بودن کنار هم دیگه،
به دیدارهای پونزده بیست دقیقه‌ای سر راه،
به ارزو‌ها و تصوراتمون...
چند سالی هست که دیگه خبری از اون تصورات و دیدار‌ها نیست
نه دیگه قدم زدن زیر برف و بارون لذتی داره
نه نفسی برای این شهر مونده
آرزوها خیلی وقته وسط این همه دود، محو شدن
همه چیز خاکستری شده...
میدونی‌ چرا خاکستری غم‌انگیزترین رنگ به حساب میاد؟
چون نه سفیده....نه سیاه
بلاتکلیف مونده
کسی‌ نمیدونه سفیدی بوده که سیاهش کردن...یا سیاه بوده و اومدن شادش کنن
حال من این روز‌ها،
خاکستری‌ترین حالت ممکن شده
نه اونقدر شادم
نه اونقدر غمگین
درگیر روزمرگی‌های زندگی
آسه میرم...آسه میام
و در نهایت
با قهوه‌ای تلخ،
روزم رو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
تمام می‌شود...
شاید به غم‌‌انگیزی جاده
شاید به تاریکی شب
تنها،
غمگین،
پر از سوال‌هایی که بی جواب ماندند و بیات شدند
و ما،
همان دانش‌آموز تنبل میز آخر کلاس شدیم
که با نمره تجدید...
همه یاد گرفتند که شبیه ما نشوند

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
کلمه‌ای برای این حجم از دلتنگی پیدا نمی‌کنم
می‌نویسم دلتنگم...
تو بخوان خسته‌ام،
زمین‌گیرم،
تو بخوان تمامم...

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
کسی چه میدانست
اخرین باری که لبخندت را میبینم
کنار دریا باشد
حال،
من ماندم و دریا
دریایی که بی تو،
غم‌انگیزترین آرامش تاریخ را رقم می‌زند

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
نزدیک به نیمه‌شب بود
من مانده بودم میان هزاران سوال
زدم به خیابان
سرما عجیبی بود
برف می‌آمد...
آنقدر رفتم تا پاهایم دیگر جان نداشت
نشستم
اشک ریختم
تو رفته بودی،
برای همیشه
و من دیر رسیده بودم به نبودنت
چشم‌هایم را بستم،
نبودنت سرد بود
نبودنت دردناک بود
نبودنت غمناک بود
من مانده بودم و خیابان‌های یخ زده
و خیابان، ساکت، نظارگر سقوط مرد یک قصه بود
شب بود،
برف می‌آمد،
سرد بود،
و خیابان،
راز دارترین‌ِ این قصه بود

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

NEGIN_R

مدیر بازنشسته
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
26/7/18
ارسالی‌ها
1,796
پسندها
64,265
امتیازها
77,373
مدال‌ها
33
سن
26
سطح
43
 
  • نویسنده موضوع
  • #10
یه خیابون‌هایی برای رد نشدنه...
نباید ازش رفت
نباید ازش اومد
این خیابونا روزی پر از صدا بودن
اما الان پر از خاطره‌های دردناکن
پر از نفس تنگی‌ان
انگار محکوم به اعدام شده
بدون مدرک،بدون حکم
خیابون رو میگم...
انگار روزای آخرش رو میگذرونه
همون زندانی‌ای که همه از روزای اوجش حرف میزنن
همه ته حرفاشون میگن حیف عاقبت به خیر نشد
آره راست میگن...
قرار بود این خیابون، روزی خاطر مشترک ما باشه
اما حالا، جز درد، چیز دیگه‌ای به همراه نداره

#امیرسینا_ماندگاری
 
امضا : NEGIN_R

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 1, کاربر: 0, مهمان: 1)

عقب
بالا