مبهوت حرفها و نوشتهها میشوی
کم کم سرما تمام تنت را در بر میگیرد
لرزههای خفیف،کنترل دستهایت را آرام به دست میگیرد
آخرین گرمای تنت راه خروج را نشانه میرود و چشمانت را تار میکند
لابهلای این هوای ابری،جانت را میبینی که دست به چمدان دور میشود
و حالا من ماندم و غم عالم که بغض را تیز کرده و زیر گلویم گذاشته
من ماندم و خندههای نابههنگام به من شکست خورده
من ماندم و یک قلب درد خفیف
من ماندم و یک من از توان خالی شده
#امیرسینا_ماندگاری