«یلدا» یعنی یک دوستت دارم طولانی از لب‌هایی که یک سال سکوت کرده بودند.

مرزی بین جنون تا دیوانگی | مینا تیموری کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع میناتیموری
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 31
  • بازدیدها 1,565
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام دلنوشته: مرزی بین جنون تا دیوانگی
نام نویسنده: مینا تیموری
تگ: متوسط
در کنج خلوت تنهایی ، بی جنون نشسته ام در این تنهایی سرد
تنها همنشین و پناهگاهم زانوهای استخوانی ام بیش نیست.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : میناتیموری

Maede Shams

مدیر بازنشسته
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,870
پسندها
77,378
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
  • #2
457291_44db087e1359b37f105360906dec08af.jpg

" به نام ایزد منان "

هر انچه از دل برآید، خوش آید!

کاربر گرامی نهایت قدردانی را داریم که نوشته های زیبایتان را در انجمن یک رمان به اشتراک می گذارید!
خواهشمندیم پیش از پست گذاری و شروع دلنوشته ی خود، قوانین زیر را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته، می‌توانید در تاپیک زیر درخواست نقد دل‌نوشته بدهید. توجه داشته باشید که دل‌نوشته‌های تگ‌دار نقد نخواهند شد و در صورت تمایل به درخواست نقد، قبل از درخواست تگ این کار را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] ༆ALN

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #3
به درونم که نفوذ میکنم ، به قلبی که برای
زنده ماندنم تلاش میکند نگاه میکنم
بی اختیار پاهایم ، مرا به آن سمت میکشاند
وقتی درِ میخانه قلبم را میگشایم
 
آخرین ویرایش
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #4
در وسط میخانه خودی نوشیدنی بدست را میبینم
که م*س*ت و دیوانه وار به عکست نگاه میکند.
آنگاه است که میفهمم
 
آخرین ویرایش
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #5
من هیچ موقع دوستت نداشتم
بلکه مستانه دیوانه ات بودم
 
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #6
با شنیدن صدای گوش خراش در به سمت در میروم
با دیدنش با بغض چشمانم را میبندم
و عطر تلخش را با تنفس عمیقی!
به ریه هایم هدایت میکنم
 
آخرین ویرایش
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #7
انگار قصد دارم از آن عطر تلخ به قدری تنفس کنم
تا برای بعدها و بعدها عطرش را ذخیره داشته باشم
 
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #8
با شوق به سمت آغوشش پرواز میکنم
اما او با بی رحمی تمام مرا پس میزند!
_مثل اینکه یادت رفته من مثل داداشتم
چرا این عشق مسخره رو تموم نمیکنی؟!
 
آخرین ویرایش
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #9
_اما من دوست دارم!!
مگه عشق ، داداش و دایی و بابا سرش میشه؟
با عصبانیت شکستنی های روی میز را
میشکند
_نه نه نه! .. من دوست ندارم چرا دست از سرم بر نمیداری
 
امضا : میناتیموری

میناتیموری

رو به پیشرفت
سطح
7
 
ارسالی‌ها
220
پسندها
905
امتیازها
5,313
مدال‌ها
7
  • نویسنده موضوع
  • #10
با دلواپسی به دستش نگاه میکنم
با نگرانی شانه هایش را میگیرم
و سعی میکنم با اینکارم آرامشی
را به بدنش تزریق کنم
 
امضا : میناتیموری
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا