بی تو من تنها میان این خیابان چه کنم؟
تو بگو با شب و این دیدهی گریان چه کنم؟
سقف دستانت مرا شیدا نگه داشت، ولی
حال امانم نیست با سوز زمستان چه کنم؟
منم آن گرگ بیابان که همه درد ز اوست
بی درمان تک و تنها در بیابان چه کنم؟
سهم من از تو فقط رویایی بیش نبود
بیوفا برگو که من سر در گریبان چه کنم؟
هر کجا من را کشند واهمهای نیست که نیست
ترسم از آن است که بی ارابهران چه کنم؟
ذهن آشوبم مرا از پای در آورد چه سخت!
ای دریغا من با حال پریشان چه کنم؟
***