متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

متفرقه †★ناداستان★†

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #11
از دید کرنادو این شروع یک تغییر نگران‌کننده بود. در طول چند سال بعد، نشر غیرمجاز تبدیل شد به پروژه‌ای دولتی. وقتی پرو از خاکستر جنگ سربرآورد، درهای کشور به روی واردات باز شد، ماشین‌چاپ‌های جدید سر‌رسیدند و کشور یک‌‌شبه پر شد از روزنامه‌های ارزان‌قیمت که محتوایشان را به معنای واقعی دولت دیکته می‌کرد. کرنادو معتقد است همین دستگاه‌های جدید باعث رشد صنعت نشر غیرمجاز شدند. کرنادو هم آماج حملات شد، به عنوان ناشر ماریو بارگاس یوسا که پرسروصداترین منتقد دولت وقت پرو (فوجیموری) بود. برادر‌زنش را که مدیر مالی پیسا بود ربودند و پرونده‌اش هم هیچ‌وقت حل نشد. کرنادو آن مصیبت را با عبارت «سه ماه جهنمی» برایم توصیف کرد. فکر می‌کند اقدامی تلافی‌جویانه‌ بوده برای انتشار کتاب‌هایی که دولت دل خوشی ازشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #12
تقریبا هر کتابی را که فکر کنید می‌توانید در آمازوناس گیر بیاورید، البته با فرض اینکه حاضر باشید در دالان‌هایش پرسه بزنید و بین کپه‌کتاب‌های پوسیده بگردید که روی میزهای تق‌ولق پخش‌اند یا در قفسه‌های فلزی زنگ‌زده چپیده‌اند. کلی کتاب اصل هست اما گیر آوردن تقلبی‌ها هم سخت نیست. اگر چیزی را که می‌خواهید همان اول نمی‌بینید، سراغ «نسخه‌ی پرویی» یا «نسخه‌ی به‌صرفه‌تر» را بگیرید. بیشتر کتاب‌فروش‌ها نکته را می‌گیرند. در کنار کتاب، بعضی دستفروش‌ها پروژه‌های علوم دبستان هم می‌فروشند. هیولاهای بی‌شاخ‌ودم از جنس پلی‌استایرن که مثلا چرخه‌ی آب یا اثر گلخانه‌ای یا شبکه‌ی عروقی را نشان می‌دهند. وقتی دنبال کتابی مثل «نسخه‌ی قابل ‌خواندن» بینوایان ویکتور هوگو می‌گردید، ممکن است زن جوانی را پشت پیشخان ببینید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #13
زادگاه خاسینتو جایی است که اولین نسل قاچاقچیان موفق و معروف مواد مخدر پرورش یافتند. ادعا کرد بعضی از این آدم‌ها را می‌شناخته و شاهد رشد خودشان و کسب‌وکارشان بوده. چیزهایی هم ازشان یاد گرفته بود که به درد کار خودش می‌خورد؛ مهم‌تر از همه اینکه کسب‌وکارهای غیرقانونی بدون همکاری مقامات دولتی بزرگ نمی‌شوند، اتفاقی که برای موادفروش‌های آینده رخ داده بود هم همین بود یعنی مردان هم‌نسل خاسینتو که در زمان رونق کوکائین در دهه‌ی ۸۰ ثروتی به هم زده بودند.
آن‌طور که خاسینتو می‌گفت، ناشران غیرقانونی اول آمده بودند آمازوناس را تصرف کنند و بعد کل لیما را چون اولین کسب‌وکارشان را بر مبنای همان قواعد بی‌رحمانه‌ای می‌گرداندند که هر تشکیلات تبهکاری دیگری ممکن است به کار بگیرد. از قلمروشان محافظت می‌کردند و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #14
کسی که ماجرای دزدها را بهم گفت کتاب‌فروشی به اسم آنخل بود. به وضوح از سرسپردگی فرقه‌مانندشان به هنر کتاب‌دزدی به وجد آمده بود. ایبرو، کتاب‌فروشی زنجیره‌ای‌ که آنخل برایش کار می‌کرد، در سال ۲۰۰۷ متوجه این مافیا شده بود؛ وقتی انبارشان را زدند. جنایت خیلی عجیبی به نظرم رسید ـ آخر سرقت از انبار کتاب؟ – اما وقتی آنخل توضیح داد، جنایت‌شان از نظر تجاری کاملا معقول به نظرم آمد. ایبرو واردکننده‌ی اختصاصی لاروس بود، دیکشنری جیبی محبوب دانشجوهای لیما. می‌شود روی فروش دو سه هزار جلد‌ از ویرایشِ هر سالش حساب کرد. از آن کتاب‌هایی است که مردم حاضرند بالایش پول بدهند. ناشران غیرمجاز این را می‌دانند و همین بود که یک شب نصف بار انبار ایبرو ناپدید شد. سرقتی در کار نبود. کار خودی‌ها بود. چند روز بیشتر طول...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #15
هر اسمی رویش بگذاری، به هر حال آن قلم هزینه بیانگر یک واقعیت تلخ فرهنگی است. هیچ اتفاقی بدون پول رخ نمی‌دهد و برای موسسه‌ای مثل اتحادیه‌ی نشر، سرکوب کردن نشر غیرمجاز به تنهایی ممکن نیست و اگر قرار باشد هر بار برایش پول خرج شود، حتی با کمک پلیس هم امکان ندارد. نهادهایی دولتی وجود دارند که قرار است از مالکیت فکری محافظت کنند. این نهادها سال تا سال کارشان را انجام نمی‌دهند. اگر برای ضبط کتاب‌های غیرقانونی مجبور باشی پول بدهی، با همین منطق یک نفر دیگر – مثلا ناشران غیرمجاز- می‌تواند پول بدهد و برشان گرداند.
از وکیل پرسیدم کتاب‌ها الان کجا است.
«یه انبار تو مرکز لیما. هنوز دارن می‌شمرن‌شون.»
«تهش باهاشون چی کار می‌کنن؟»
توضیح داد که هنوز سر سرنوشت کتاب‌ها اختلاف است. اتحادیه می‌خواست خمیر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #16
سرخیو خندید. «گفت پسرم نمی‌خواد عصبانی بشی. فکرش رو بکن: اگه نخوای رشوه بدی یه جورایی پرخاشگری حساب می‌شه. بعد گفت: خب چی کار کنیم؟»
سرخیو گفت: «بذار حرفم رو اصلاح کنم. هیچ‌وقت تا حالا رشوه‌ی پولی ندادم.»
معلوم می‌شود که دوستم آن موقع عجله داشته. درست است که چهارچوب‌های خودش را داشته اما قضیه داشته خیلی طول می‌کشیده. پرسیدم: «چی کار کردی؟»
سرخیو خجالت کشید. «یه نسخه از کتابم رو دادم بهش. توی صندوق‌عقب بود. تا عکس نویسنده رو نشونش ندادم باورش نمی‌شد من باشم. کف کرده بود. حتی براش امضا هم کردم. فقط بعد از اینکه مجابش کردم چاپش تقلبی نیست حاضر شد بگیردش.»
هوا تاریک شده بود. باز هم حرف زدیم، بطری ش*ر..اب را تمام کردیم، بعد یکی دیگر، و سعی می‌کردیم به جمع‌بندی برسیم که این ماجرا افسرده‌کننده بود...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #17
(۳)

thumb_28195_default_1600-768x510.jpeg

کسوف کامل/ آنی دیلارد/ ترجمه صفورا رهبری/ جستار
(منبع: سایت نانفیکشن آنلاین پرشین)


این جستار یکی از ده جستار برتر آمریکاییبه انتخاب روبرت اتوان، ویراستار و بنیان‌گذار مجموعه سالانه بهترین جستارهای امریکایی است.

به مردن می‌مانست، آن سرازیر شدن از آن گذرگاه کوهستانی. در بی‌معنایی‌اش به مرگ کسی می‌مانست، آن سرازیر شدن از گذرگاه کوه و ورود به منطقه وحشت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #18
روی پیشخوان پهن پذیرش آکواریومی چهل لیتری با لامپی روشن قرار داشت که آب داخلش قل‌قل می‌کرد و ماهی بزرگی در آن بود؛ ماهی یک‌وری توی آب بالا و پایین می‌رفت. روی دیوار بلند روبرو، یک قناری واقعی توی قفسش آواز می‌خواند. زیر قفس، روی فرش و بین دانه‌های پخش‌و‌پلای ارزن، برای تزیین یک سطل شن بچگانه و بیلچه‌اش را گذاشته بودند.

ساعت را برای شش کوک کردیم. دراز کشیده بودم و به مقاله‌ای فکر می‌کردم که پایین در لابی در یک مجله مهندسی خوانده بودم؛ موضوعش حفر معادن طلا بود.

معادن طلای جنوب آفریقا، هند و داکوتای جنوبی سوزان هستند زیرا در عمق پوسته زمین پیش‌رفته‌اند. دیوارهای سنگی دست معدنکاران را می‌سوزاند. شرکت‌ها باید برای معادن سیستم تهویه نصب کنند. اگر تهویه‌ها خراب شوند معدنکاران می‌میرند...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #19
چیزی که در کسوف می‌بینید زمین تا آسمان با هرچه شنیده‌اید فرق دارد؛ مخصوصا برای ماهایی که فهم‌مان از نجوم آن‌قدر ضعیف است که اگر بهمان یک چراغ‌قوه، یک گریپ‌فروت، دو پرتقال و پانزده سال وقت بدهند باز هم نمی‌توانیم بفهمیم چطور ساعت‌ها را بر اساس ساعت تابستانی تنظیم می‌کنند. باید خیلی زرنگ باشید تا نگذارید دانسته‌هایتان گمراهتان کند. اما در حین کسوف فهمیدن این‌ها راحت است. تمام نظریه‌های دیوانه‌واری که آموخته‌اید، در برابر این چیزی که می‌بینید، هیچ است.

شاید خوانده باشید که کسوف به ماه ربط دارد. تا حالا ماه را هنگام کسوف ندیده‌ام. ماه را نمی‌بینید. آن‌قدر به خورشید نزدیک است که مثل ستاره‌ها در روز نامرئی است. خورشید جلوی چشم‌تان است و مراحل کسوف را پشت سر می‌گذارد؛ مثل ماهِ رو به نقصان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #20
صبح زود بود، اما می‌دیدم خورشید در پهنه آسمان کوچک می‌شود. دیدم تکه‌ای دایره‌شکل از آسمان شکل می‌گیرد؛ ناگهان جدا شد، سیاه شد و نوری از پشتش تابید؛ از ناکجا آمد و روی خورشید پهن شد. شبیه ماه نبود. عظیم و سیاه بود. اگر نخوانده بودم که این ماه است، می‌توانستم صدها بار این منظره را ببینم و یک بار هم یاد ماه نیفتم. (با این‌حال اگر نخوانده بودم که ماه است، اگر مثل بیشتر مردم دنیا در طول قرن‌ها به‌سادگی و سرسری بالا را نگاه کرده بودم و این چیز را دیده بودم، بی‌تردید نمی‌فهمیدم چیست، و مثل امپراتور لوییس باواریا در سال ۸۴۰، واقعاً از وحشت آن لحظه می‌مردم). شبیه اژدها نبود؛ هر چند بیشتر شبیه اژدها بود تا ماه. شبیه درپوش عدسی بود، یا درِ‌ قابلمه. هوای رقیقی بود که شکل گرفته بود؛ سیاه و مسطح و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا