دعوتتون میکنم به چند لحظه بغض خنده دار

  • نویسنده موضوع Negar:)
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 27
  • بازدیدها 1,108
  • کاربران تگ شده هیچ

Negar:)

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
1/8/19
ارسالی‌ها
824
پسندها
3,602
امتیازها
20,173
مدال‌ها
3
سطح
0
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
سلام خوبین؟
امیدوارم که خوب باشین.
میخوام یکم از حال و هوای این روزای قرنطینه بگم براتون.
توی خونه ما که خیلی خوبه! مامان و بابام از قدیما میگن و بازی های اون موقعه رو یادم میدن. خیلی حال میده. اما نمی دونم چرا حس میکنم هنوز روزای بدتری هم داریم. نمی دونم چرا حس ولی می کنم در کنار این خنده ها باید کمی گریه کرد. توی این روزا عجیب این شعر از توی ذهنم رد میشه:
"رک بگویم از همه رنجیده ام
از غریب و اشنا ترسیده ام
با مرام و معرفت بیگانه اند...
من به هر سازی که شد رقصیده ام...
در زمستان سکوتم بارها
با نگاه سردتان لرزیده ام...
رد پای مهربانی نیست که نیست...
من تمام کوچه ها را دیده ام...
سالها از بس که خوش بین بوده ام
هر کلاغی را کبوتر دیده ام...
وزن احساس شما را بار ها...
با ترازوی خود سنجیده ام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Negar:)

°•°HASTI°•°

کاربر سایت
رفیق جدید انجمن
تاریخ ثبت‌نام
21/2/20
ارسالی‌ها
51
پسندها
845
امتیازها
4,848
سطح
0
 
  • #2
خب سلام خوبید خوشید
والا من مثل دوست بالاییمون اونقدر حرف تو خونمون نیست
خب منو مامانم تنهاییم بعد مدرسه ی ما هنوز ولمون نکرده درس میگه خروار خروار
من صبح ها بیدار می شم نمیدونم چی میشه ها بعد از ظهره
تا صبح بیدار می مونم تا ظهر می خوابم :82:
تا تکالیفم تموم میشه می شه میام تو سایت
رمانم که نمینویسم فعلا فقط در حال ویرایشم :22:
خلاصه من یه گوشه ی خونه تو گوشی مامانم یه گوشه خونه تو گوشی .
گاهی اوقاتم داره همه ی خونه رو ضد عفونی میکنه
حالا وقت زیاد میارم می شینم سر وقت نقاشی هام
خلاصه انقدر حوصلم سر رفته که دلم واس معلم ریاضیم هم تنگ شده فکر کن
آخه کدوم آدمی دلش واس معلم ریاضیش تنگ میشه
یعنی در این حد اوضاع خرابه:hanghead:
امید‌وارم شما مثل من نباشید. :1:
 

-No Voice

نویسنده برتر
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
18/6/19
ارسالی‌ها
1,251
پسندها
66,871
امتیازها
60,573
مدال‌ها
28
سن
20
سطح
43
 
  • #3
وقتی ک مامانت خودش پزشک‌ باشه این روزا حال و هوات میشه پر از استرس! پر از نگرانی!
این روزا ت خونه میشینم و با اهنگام سر می کنم!
مغزم ب همه چیز و همه کس سر میزنه!
سعی می کنم کمتر سمت تلفن برم و در کمال تعجب تمام دوستام هیچ خبری از منی ک همیشه در ارتباط بودم نیست، چون جدا از اصل خبرایی ک مامانم میگه شنیدن این ک فلان فامیل و فلان اشنا کرونا گرفتن بد ادمو می بره ت شک!
این روزا بیشتر ارزش دورهمی و جمع رفیقامو می فهمم!
این روزا بوی الکل و ضد عفونی کردن به جای عطر کل شهر رو برداشته!
همیشه وقتی ت تاریخ می خوندم ک فلان موقع فلانی مریضی خیلی بد اومده بود اصلا برام قابل درک نبود؛ اما الان می فهمم داستان چی بود!
هیچ وقت ب جز ی رشته خاص از پزشکی خوشم نیومده بود و ب شدت با مامانم مخالف بودم و این روزا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : -No Voice

bahareh.s

مدیر ترجمه + معلم انجمن
پرسنل مدیریت
مدیر تالار ترجمه
تاریخ ثبت‌نام
3/9/19
ارسالی‌ها
1,620
پسندها
20,840
امتیازها
43,073
مدال‌ها
29
سطح
28
 
  • مدیر
  • #4
خب سلام من تو خونه زندانی شدم البته قبلا هم بیرون نمی رفتم کلا به جزء کلاسام و بعد دیگه این که معلما انقدر مشق گذاشتن دیوونه شدم
ولی خب من با این حال سعی میکنم می خوام بلند شم یهو می بینم ظهر شده پامیشم ناهار می خورم مامان باباهم که میرن سرکار با داداش خولم
تنهام اونم همش پی اس 4 بازی و از این حرفا منم که همش پشت لب تاب و بعد درسام تو یک رمان حالا مهم اینه که کلا انقدر بی کارم خسته می شم
که انگار رفتم کوه کندم اومدم همیشم روی تخت و پتو ولو با لبتابم هستم که هیچ تازه بازم خسته می شم:|
خب دیگه فک کنم تو عید دیوونه بشیم چونکه مامان و بابا خونه درسو مشقم جلو رومونه حالا من نمدونم می تونم اونموقع بیام انجمن یا نه :|
خب ایشالل.. خوب باشید دوستان اصلا هم بد آموزی از من یاد نگیرید و مث من...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : bahareh.s

Mr.Rad

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
2/2/20
ارسالی‌ها
76
پسندها
5,221
امتیازها
26,853
مدال‌ها
10
سطح
19
 
  • #5
ما در تنهایی بودیم و همچنان هستیم...
چه بیماری باشد و چه نباشد...
در هر صورت من آلوده‌ی ویروس چشمان تو هستم...
ولی نمی‌دانم چرا سردی کلامت دلم را قرنطینه کرده است!
 
امضا : Mr.Rad

مهدیه احمدی

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
23/6/18
ارسالی‌ها
2,701
پسندها
50,562
امتیازها
66,873
مدال‌ها
42
سطح
38
 
  • #6
نگران از اینکه دخترم نکنه مریض بشه هر روز تو خونم. کلاسام رو کنسل کردم به خاطر دخترم.
برنامه هر روزم شده کارای خونه و بازی با وروجکم و نوشتن داستان تو انجمن. میخندیم با هم اما دلم نگرانه...
نگران بابایی که هر روز میره سرکار و بین این همه جمعیت مجبوره بیرون باشه. نگران خواهری که برای پیشرفتش باید بره سرکار. نگران همسری که برای ارامش من و دخترم هر روز با استرس راهیش می‌کنم.
اره دقیقا تاپیکت حال این روزهای منه...اشک‌هایی که هر روز به اجبار قورت میدم تو گلوم گیر میکنه. میترسم نکنه تلفن زنگ بخوره خبر بد بشنوم
دقیقا بزرگترین بغض پر خنده رو این روزا من دارم
 
امضا : مهدیه احمدی

sama-m-o-l

کاربر سایت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
31/12/19
ارسالی‌ها
111
پسندها
1,140
امتیازها
6,403
مدال‌ها
7
سطح
8
 
  • #7
فکر کنم قضیه من با همه شما فرق بکنه من نه شوهر دارم که بخوام بچه داشته باشم نه با گوشی زیاد بازی می کنم( ارواح عمم :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d::458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:)
خلاصه روزای اول قرنتینه که بنده تنها بودم من سرم تو کارای خودم و مامان بابام سرشون تو کار خودشون خلاصه که خیلی خسته کننده بود یه روز داداشم زنگ زد که می خواد برگرده اصفهان چون داداشم دانشجو آقا ماهم شاد شنگول بخاطر اینکه آق داداش ما داره میاد....
دوشنبه شد اومد الان دو هفتس اینجاس فعلا تنها کار مفرح من و داداشیم خوابیدن تا لنگ ظهره....
خداوکیلی نمیدونید چه حالی میده وقتایی هم که بیداریم از سرو کول هم میریم بالا که بعضی اوقات باعث دعوا های لفضی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : sama-m-o-l

Maede Shams

مدیر ارشد بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
11/8/18
ارسالی‌ها
4,874
پسندها
97,374
امتیازها
95,555
مدال‌ها
48
سطح
43
 
  • #8
خنده‌داره که در بی‌حسی مطلق به‌سر می‌برم!
نه نگرانم، نه ترس دارم، نه هیچی!
معتقدم هر چقدر هم حرص و جوش بخورم، بازم اون چیزی مقدر شده اتفاق می‌افته.
و نه حرص و جوش‌های من کار سازه و نه نگرانی‌ای که زندگی رو به کام خودم و بقیه تلخ کنم.
شب تا چهار و پنج صبح بیدارم و تا صدای «الله اکبر» نماز بابام رو می‌شنوم، یادم میاد که خوابی هم هست!
اینه که تصمیم می‌گیرم بخوابم.
از اون‌طرف بیدار که میشم صدای مامانم بلنده که داد می‌زنه: «ناهار»
من وقتی می‌خوابم بابام میره سر کار و وقتی بیدار میشم اومده خونه. ساعت کاریش خیلی اومده عقب
داداشم هم که مثل من! تا صبح بیدار و تا ظهر خواب!
نهایت رفت و آمدم تو این سه هفته، فاصله‌ی بین تخت و در اتاقم بوده و داخل گوشیم هم انواع بازی‌ها و تلگرام...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maede Shams

Sinârä ๋࣭

کاربرفعال موسیقی + مدیر بازنشسته موسیقی
ناظر رمان
تاریخ ثبت‌نام
24/10/18
ارسالی‌ها
583
پسندها
9,455
امتیازها
24,973
مدال‌ها
25
سطح
15
 
  • #9
من این روزا فقط فحش میدم و گریه میکنم.
به مسئولین نامبرده که همه میدونن کیان، همونایی که نذاشتن قم قرنطینه بشه به خاطر دلایل کاملا مسخره.
گریه میکنم واسه بیمارستانهای گیلان که پر شدن و مردم بیرون بیمارستان دارن جون میدن و نه امکانات هست نه مکان قرنطینه.
واسه اون متصدی داروخونه ای که کشته شد چون ماسک و ژل نیست.
واسه اونایی که دلنگرانن. واسه اون سقوط که ما هنوز هم داغداریم. واسه آبانی ها...
حال خوب این روزها معنا نداره واقعا؛ مگر این که بخوایم نقش کبک ها رو به عهده بگیریم.
 
امضا : Sinârä ๋࣭

NARGES AMIRI

مدیر بازنشسته
مدیر بازنشسته
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
1,315
پسندها
33,620
امتیازها
61,573
مدال‌ها
23
سن
19
سطح
33
 
  • #10
سلام،
منم توی خونه بیکارم،میشینم پای گوشی یا درس میخونم و گاهی هم شعر مینوسیم،شبا بیدارمو صبحا هم کم میخام،کلا وضعم افتضاح شده،مامانم از یه طرف تو گوشی منم از یه طرف،چهار هفته اس بیرون نرفتم،رنگ بیرونو ندیدم،حوصلمم سر رفته توی خونه و حالا میفهمم مدرسه چ نعمتی بوده
 
امضا : NARGES AMIRI
عقب
بالا