متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 12,865
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #221
بزرگ‌ترین اشتباه در زندگی، جدی گرفتن نفرت یک زن است. زن‌ها حافظه بسیار عمیقی دارند. اما حس نفرت را خیلی زود فراموش می‌کنند.

جنس دوم | سیمون دوبوار | مترجم: قاسم صنعوی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #222
هر کار درستی که انجام می‌شد به
حساب ناپلئون گذاشته می‌شد مثلاً اگر
مرغی پنج تخم می‌گذاشت به مرغان دیگر
می‌گفت: با عنایت و پیشوایی برادر
ناپلئون این هفته پنج تخم گذاشتم! یا دو
گاو که آب می‌نوشیدند می‌گفتند: به
مناسبت پیشوایی داهیانهٔ برادر ناپلئون
این آب چقدر خوش طعم است!

قلعهٔ حیوانات | جرج اورول | مترجم: امیر امیرشاهی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #223
یک نمایشگر دیجیتال توی صندوق عقب است که با گذاشتن هر چمدان عددی روی آن ثبت می‌شود.
اینجا دیگر کجاست...
تو صندوق عقب تاکسی هاشان هم باسکول می‌گذارند که همه چیز حساب و کتاب داشته باشد.
عجب جای مزخرفی...

مارک و پلو | منصور ضابطیان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #224
خدای عزیز!
امروز صدسالم است. مثل مامی رز.
خیلی می‌خوابم، اما حالم خوب است.
کوشیدم به پدر ومادرم حالی کنم که زندگی هدیه عجیبی است.
اول آدم بیش از اندازه قدر این هدیه را می‌داند. خیال می‌کند زندگی جاویدان نصیبش شده، بعد این هدیه دلش را میزند.
خیال می‌کند خراب است. کوتاه است. هزار عیب رویش می‌گذارد. به طوری که می‌شود گفت حاضر است دورش اندازد.
ولی عاقبت می‌فهمد که زندگی هدیه‌ای نبوده، گنج بزرگی بوده که به آدم وام داده‌اند. آن وقت سعی می‌کند کاری بکند که سزاوار آن باشد.

گلهای معرفت | اریک امانوئل شمیت | مترجم: سروش حبیبی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #225
در زندگی هیچ چیز کم ندارم: یک آپارتمان...چند اتوموبیل و یک خانه ییلاقی دارم.... اما خودم می دانم چه کم دارم. هرگز موفق نشدم کاری را که واقعاً دوست داشتم عملی کنم: یعنی یک کتاب خوب و یک چیز زیبا بنویسم. در آغاز جرات نمی‌کردم...چیزی بنویسم چون بی پول بودم اما اکنون که پولدار شده‌ام، جرات نمی‌کنم چیزی بنویسم چون می‌ترسم نتوانم. از همین روست که در عمق وجودم خود را آدم ناموفقی می دانم. البته نه اینکه این موضوع برایم خیلی اهمیت داشته باشد، چون همه ما در زندگی ناموفقیم و همه‌مان چیزی بیش از "موجوداتی"از یک "زیرگونه پست"نیستیم.

دوست بازیافته | فرد اولمن | مترجم: مهدی سحابی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #226
خب، می‌خواهم چیزی به خودم بگویم (اگر بتوانم)، که امیدوارم سرشار از نوید به آینده باشد، از این قرار که دیگر دارد پاک از یادم می‌رود که قبلاً چطور بوده (توانستم!)، و منظورم از قبلاً جایی دیگر است، زمان تبدیل شده به مکان و دیگر زمانی نخواهد بود، تا وقتی از اینجا بیرون بروم. آری گذشته‌ام مرا بیرون انداخته، پشت سرم دروازه‌هایش به هم کوبیده شده، یا شاید خودم تنها نقب زدم و فرار کردم، تا لحظه‌ای آزاد در رؤیایی از روزها و شب‌ها پرسه بزنم، و در رؤیا ببینم که می‌روم، فصل به فصل، به سوی آخرین فصل، مثل زندگان، پیش از آنکه، ناگهان، اینجا باشم، با حافظه‌ای خالی.

متن‌هایی برای هیچ | ساموئل بکت | مترجم: علی رضا طاهری عراقی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #227
اولدوز گفت: زن بابام می‌گوید تو هر کاری بکنی کلاغه می‌آید خبرم می‌کند.
ننه کلاغه از ته دل خندید و گفت: دروغ می‌گوید جانم، قسم به این سر سیاهم من چغلی کسی را نمی‌کنم. آب خوردن را بهانه می‌کنم می‌آیم لب حوض، بعدش صابون و ماهی می‌دزدم و در می‌روم.
اولدوز گفت: ننه کلاغه دزدی چرا؟ گناه دارد.
ننه کلاغه گفت: بچه نشو جانم، گناه چیست؟ گناه این است که دزدی نکنم تا خودم و بچه‌هایم از گرسنگی بمیریم. گناه این است که صابون بریزد زیر پا و من گرسنه بمانم، من دیگر آنقدر عمر کرده‌ام که این چیزها را بدانم. این را هم تو بدان که با این نصیحت‌های خشک و خالی نمی‌شود جلوی دزدی را گرفت. تا وقتی که هرکس برای خودش کار می‌کند دزدی هم خواهد بود.

اولدوز و کلاغ‌ها | صمد بهرنگی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #228
می گویند تنهایی پوست آدم را کلفت می‌کند
می گویند عشق دل آدم را نازک می‌کند
می گویند آدم را پیر می‌کند...
آدم‌ها خیلی چیزها می گویند
و من امروز
کرگدن نازک دلی هستم که پیر شده است!!

ذهن خطرناک یک انسان معمولی | مهدی صادقی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #229
بعد از صد متر، دیگر نمی‌توانم بازویم را راست کنم. به گذشته‌ام فکر می‌کنم، کمکی نمی‌کند. به ایسایاس فکر می‌کنم، کمکی نمی‌کند. ناگهان دیگر شنا نمی‌کنم. در یک سراشیبی ایستاده‌ام و به تندبادی تکیه داده‌ام و دیگر باید تسلیم شوم. آبِ اطرافم مثل سنگفرشی از تکه‌های طلاست. از ذهنم می‌گذرد که کسانی می‌خواسته‌اند مرا بکشند و حالا جایی ایستاده‌اند و به خودشان تبریک میگویند: او را به خاک کشیدیم؛ اسمیلا، گرینلندی ناخالص را. این فکر ته ماندهٔ نیرویم را به من برمیگرداند. تصمیم می‌گیرم ده بار دیگر بازوهایم را حرکت دهم. در هشتمین حرکت، سرم را به چرخ تراکتوری می‌کوبم که به عنوان سپر جلو کشتی «شفق قطبی» آویخته‌اند. میدانم فقط چند لحظهٔ دیگر مانده تا بیهوش شوم. نزدیک چرخ، درست روی آب، یک سکو هست. سعی می‌کنم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #230
هر انسانی، یک‌بار برای رسیدن به یک‌نفردیر می‌کند و پس آن برای رسیدن به کسان دیگر عجله‌ای نمی‌کند.
در کنار ساحل قدم می زدم و میخواستم به جایی دیگر بروم که درخشش چیزی از فاصله دور توجهم را به خود جلب کرد. جلوتر رفتم تا به شی درخشان رسیدم. نگاه کردم دیدم یه قوطی نوشابه است، با خودم فکر کردم، در زندگی چند بار چیزهای بی ارزش من را فریب داده و من را از مسیر اصلی خودم غافل کرده است و وقتی به آن رسیدم دیدم که چقدر بیهوده بوده است،
ولی آیا اگر به سمت آن شیء بی ارزش نمیرفتم، واقعا می فهمیدم که بی ارزش است یا سالها حسرت آن را میخوردم!!

دومین مکتوب | پائولوکوئیلو | مترجم: آرش حجازی
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
385
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,400

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا