نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,631
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #631
هیچ چی احمقانه تر از این نیست که آدم بخواهد توی تلفن به یک نفر بگوید دوستت دارم و طرف بگوید چی گفتی؟ صدا نمی یاد...!

... زندگی ساده است. تو را از شکم مادر می آورند اینجا. به تو امید و عظمت دنیا را نشان می دهند. بعد توی دهانت می زنند، همه چیز را از دستت می گیرند و می گذارند مغزت در کما متوقف شود، صفر. انصاف نیست. به خصوص اگر مادرت منتظر باشد...!


ثریا در اغما / اسماعیل فصیح
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #632
... جوان ها غم ها و شادی های زیادی دارند چون فقط به خودشان فکر می کنند؛ از این رو همه آمال و آرزوهای شان مهم می نماید و غم و شادی را به طور عمیقش حس می کنند...
... آدمی وقتی دارای خانواده شد کمتر به خودش و آرزوهایش می اندیشد، عده ای هم خودخواهی های خود را در موقعیت های مسئولیت آفرینی چون سیاست، علم و یا هنر کنار می گذارند. نوجوان با کار و زندگی بازی می کند ولی انسان پخته و مجرب کار و زندگی را جدی تلقی می کند. مثلا انسان فقط برای بچه دار شدن ازدواج نمی کند، اما وقتی بچه دار شد، مسائل عوض می شود و سر انجام به نتیجه می رسد که همه چیز به خاطر بچه ها انجام می پذیرد. به همین دلیل جوانان علاقه مند هستند در باره مرگ حرف بزنند، اما واقعا در باره آن فکر نمی کنند. در مورد افراد مسن وضع کاملا عکس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #633
... سرزمین غریبی است، این شهر، با تمام آدم هایش، زیرا اگر خود را نشان ندهید، واقعا به شما توجه نمی کنند...!

...گاهی لالا تصور می کند که فقط منتظر آمدن روزهاست، اما وقتی روزها فرا می رسد، می فهمد آن هایی نیست که منتظرشان بود. منتظر است، همین ...!

... نه حشره ای هست نه پرنده ای، نه چیزی شبیه آن، با این حال هزاران نقطه متحرک در آسمان دیده می شود، گویی آن بالا دسته های بزرگ مورچه، پشه و مگس هست. آن ها در هوای سفید پرواز نمی کنند، در تمام جهات راه می روند، با شتابی تب آلود، گویی نمی دانستند به کجا فرار می کنند. شاید چهره آدم هایی باشند که در شهر زندگی می کنند، در شهرهایی آنچنان بزرگ که هرگز نمی توان ترکشان کرد، جایی که آن قدر ماشین، آن قدر آدم هست که هرگز نمی توان یک چهره را دوبار دید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #634
اگر خواهان دیدار کسی هستی که
می تواند هر موقعیت ناممکنی را فراهم کند،
و دور از حرف ها و باورهای مردم،
به تو شادی بخشد،
در آینه بنگر،
و
این واژه ی جادویی را بر زبان آور:
"سلام"


یادداشتهای مرد فرزانه / ریچارد باخ / مترجم: لیلا هدایت پور
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #635
... بايد قبول كنين كه رسم عالم گاهي هم اين طوری است. نظرات و احساسات مردم يه جوره٬ و بعد يه دفعه يه جور ديگه است. و بعد از سر اتفاق٬ شما تو يه نقطه از اين روند رشد مي كنين و بزرگ می شين...!


... خندید و دستش را دور تنم حلقه کرد، اما همان طور آرام کنار هم نشستیم. بعد گفت: همیشه به یه رودخونه فکر می کنم که جریان آبش واقعاً سریعه و دو نفر که توی آب سعی دارن همدیگه رو بچسبن، همدیگه رو سفت بگیرن، اما عاقبت می بُرن. آب خیلی شدیده. باید تن به آب بدن و از هم جدا بشن. به نظرم وضعیت ما هم همینه...!


هرگز رهايم مكن / كازوئو ايشي گورو / مترجم: سهيل سمي
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #636
... موجودی که من او را انتظار می کشم واقعی نیست. من آن را بارهای بار می آفرینم و باز آفرینی می کنم. آفرینشی ناشی از توان من برای عشق ورزیدن به آن، ناشی از نیاز من به آن. دیگری به این جا می آید، این جا که من او را انتظار می کشم، این جا که از پیش او را آفریده ام و اگر نیاید، من او را در توهم می آورم. انتظار، یک حالت هذیانی است...!


سخن عاشق (گزيده گويه ها)/ رولان بارت / مترجم: پیام یزدانجو
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #637
... زندگی حتا وقتی انکارش می کنی حتا وقتی نادیده اش می گیری، حتا وقتی نمی خواهی اش از تو قوی تر است. از هر چیز دیگری قوی تر است. آدم هایی که از بازداشتگاه های اجباری برگشتند دوباره زاد و ولد کردند. مردان و زنانی که شکنجه دیده بودند، که مرگ نزدیکانشان و سوخته شدن خانه هاشان را دیده بودند، دوباره دنبال اتوبوس ها دویدند، به پیش بینی های هواشناسی با دقت گوش کردند و دخترهایشان را شوهر دادند. باور کردنی نیست اما همین گونه است. زندگی از هر چیز دیگری قوی تر است...!

من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا / مترجم: الهام دارچینیان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #638
... من یه گناهکارم، نمی تونم انکار کنم. یه دوست دختر دارم. اماعاشقشم ...... من هیچ وقت به "ترزا" بی وفایی نکردم آخه .. آخه اون همه جا حضور داره. مگه تقصیر منه که دیگه برام جذابیت نداره؟
هر مرد سالم و سرحالی عین من باید وقت به وقت زنشو نو کنه. بده به جای اینکه با چند تا باشم فقط با یکی باشم؟ مردی با موقعیت من باید حسابی موظب اموراتش باشه. من "روزانا" رو هر روز هر هفته وقت ناهار می بینمش اما نه شنبه ها و یکشنبه ها. درباره ی زندگی خونوادگی ام هم چیزی بهش نگفته ام، حتا اسم زنم رو نمی دونه ولی خیلی ها همین چیزها رو هم مراعات نمی کنن. من حتی بهش گفته ام که عاشق زنم هستم. که خونواده ام چیزهای مقدس زندگی من هستن. اون دختر با هوشیه، این چیزها رو می فهمه، وقتی که از زبونش شنیدم که جوراب نایلونی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #639
.. وقتی دوستات می میرن، همونایی که باهاشون زندگی کردی و جنگ کردی، دیگه تنها می شی، تنهای تنها...!

... اولش رنج می کشی، یه خورده بیشتر یا یه خورده کمتر، بعد جدایی ها برات عادی می شن، زندگی همینه دیگه، جدایی پشت جدایی، زندگی جمع شدن نیست، جدا شدنه...!

آب سوخته / کارلوس فوئنتس / مترجم: علی اکبر فلاحی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #640
... زنم گفت: «دروغ می‌گوید. تو چرا باورت شده؟ حسودیش می‌شود. همین… حرف من را قبول نداری؟ تو که نباید آن حرف‌ها را باور کنی؟»
بارانی‌اش را درنیاورده بود و کلاه را هنوز به سر داشت. حرکت تندی به سرش داد. صورتش برافروخته از اتهام، سرخ شد.
شانه انداختم و گفتم: «چه دروغی دارد بگوید؟ چی عایدش می‌شود؟ از دروغ گفتن چی گیر او می‌آید. ظاهراً دوست ماست. دوست هردومان.» .....

..... یاد دوستی قدیمی افتادم، که اوایل و اواخر دوره‌ی دبیرستان داشتم. دوستی که هیچ‌وقت راست نمی‌گفت. خالی‌بند و پشت هم انداز، اما بچه‌ی باحالی بود؛ دوستی باصفا و صمیمی که دوره‌ی بحرانی زندگی‌ام به او تکیه می‌کردم. یادآوری این دروغگوی کهنه‌کار از پس غبار خاطرات خیلی خوشحالم کرد؛ خاطره‌ای که در این بحران زندگی تا به‌حال بی‌دردسر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
398
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,613

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا