- ارسالیها
- 1,324
- پسندها
- 3,557
- امتیازها
- 20,173
- مدالها
- 14
فکر می کنم آدمیزاد، از وقتی خیال کرد یک چیزهایی می داند که بغل دستی اش از آن خبر ندارد، و لازم است که آن دانسته با این بغل دستی در میان گذاشته شود، سانسور هم پا به عرصۀ وجود گذاشت. به زبان ساده تر، آدمیزاده که از حالت مفرد و منفرد و جنگلی درآمد، و به وضعیت جمعی و شهری پیوست، و در وضع تازه، بنا شد یک عده از میان جمع بر کل آن فرمان برانند، آنگاه سانسور هم عین یک آیۀ نامنزل از زمین سبز شد و راه خلای...ق را به روی هم بست. بعد چه شد؟ به عقل و اطلاع سادۀ من، بعد این شد که سانسور ریشه دواند. به قوت خودش باقی ماند و قوی تر هم شد. لعاب و نقاب متناسب با زمان و مکان هم برای خودش اختراع کرد. از آن طرف هم البته آدمیزاده، همیشه گریز زد، و راهی یافت که از لای درز و روزنۀ سانسور ندایش را به بغل دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.