نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,609
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #691
فکر می کنم آدمیزاد، از وقتی خیال کرد یک چیزهایی می داند که بغل دستی اش از آن خبر ندارد، و لازم است که آن دانسته با این بغل دستی در میان گذاشته شود، سانسور هم پا به عرصۀ وجود گذاشت. به زبان ساده تر، آدمیزاده که از حالت مفرد و منفرد و جنگلی درآمد، و به وضعیت جمعی و شهری پیوست، و در وضع تازه، بنا شد یک عده از میان جمع بر کل آن فرمان برانند، آنگاه سانسور هم عین یک آیۀ نامنزل از زمین سبز شد و راه خلای...ق را به روی هم بست. بعد چه شد؟ به عقل و اطلاع سادۀ من، بعد این شد که سانسور ریشه دواند. به قوت خودش باقی ماند و قوی تر هم شد. لعاب و نقاب متناسب با زمان و مکان هم برای خودش اختراع کرد. از آن طرف هم البته آدمیزاده، همیشه گریز زد، و راهی یافت که از لای درز و روزنۀ سانسور ندایش را به بغل دستی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #692
کاش کسی پیدا می‌شد و تفنگی روی شقیقه‌ام می‌گذاشت یا لوله‌اش را می‌گذاشت توی دهانم و فریاد می‌کشید: "خفه شو وگرنه ماشه‌رو می‌چکونم". خفه شو و سر جایت بمان. حرکتی نکن. تصمیمی نگیر. حرفی نزن. کاش کسی بود که فرمان می‌داد. فرمان توقف. احساس می‌کنم هر عملی انجام می‌دهم، دست به هر کاری می‌زنم، هر تصمیمی که می‌گیرم، اوضاع را از هر آنچه هست بدتر می‌کنم. باعث ویرانی می‌شوم. انگار همیشه همین کار را کرده‌ام...!

... نمی‌دانم. نمی‌دانم. شاید مشکل پدرم این بود که نسبت به خودش توهم داشت. نسبت به من، نسبت به پریسا. ما خانواده‌ی متوسطی بودیم. معمولی. قد پدرم متوسط بود و زیبایی مادرم هم همین‌طور. خانه‌ی متوسطی داشتیم در جای متوسط شهرمان. درآمد پدرم درآمدی معمولی بود. لباس‌های‌مان، چهره‌های‌مان، هوش‌مان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #693
به نظر من آنچه درباره صفا و زیبایی چهره آدمی می گویند به لبخند او بستگی دارد. اگر لبخند چهره ای را زیباتر کند، آن چهره زیباست. و اگر لبخند در چهره ای اثر نگذارد، آن چهره صفا و زیبایی ندارد، اما اگر لبخند صورت کسی را بدریخت و بد آمدنی کند، آن صورت از اصل زشت است...!

کودکی و نوجوانی/ لئو تولستوی / مترجم: محمد مجلسی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #694
زندگی‌ام را دیدم كه جلوی چشمم، مثل درخت سبز انجیر آن داستان، شاخه می‌دهد و از سر هر شاخه، مثل یك انجیر درشت بنفش، آینده درخشانی به من علامت می‌داد و چشمك می‌زد. یك انجیر، همسری بود و خانواده خوشبختی و فرزندانی، و انجیر دیگر شاعره مشهوری و انجیر دیگر استاد دانشگاه موفقی و انجیر دیگر، سردبیر شگفت‌انگیزی بود. یك انجیر دیگر اروپا، آفریقا و آمریكای جنوبی بود و انجیر دیگر كنستانتین و سقراط و آتیلا و گروه دیگری از عشاق با نام‌های عجیب و غریب و شغل‌های غیرعادی‌شان، انجیر دیگر قهرمان ورزشی در المپیك بود و بالا و فرای این انجیرها، انجیرهای دیگری بود كه نمی‌توانستم ببینم. خودم را مجسم می‌كردم نشسته در زیر این درخت انجیر و از شدت گرسنگی در حال مرگ چون نمی‌توانستم تصمیم بگیرم كدام یك از آنها را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #695
بعد از سی و هفت سال زندگی حالا دیگر می دانست هرچه کمتر درباره دیگران بداند، شناختش نسبت به آنها کامل تر است. او حد و مرزها را رعایت می کرد. می دانست اگر از حد و مرز شناخت فراتر برود، دیگر در پیرامونش چیزی برای کشف و شهود باقی نمی ماند. دوست داشت همیشه دور و اطرافش را در هاله ای از ابهام ببیند، خصوصاً آدم ها را. در زندگی اش فقط دو بار سعی در شکستن این حد و مرز کرده بود که هر دو بار هم با نومیدی مواجه شده بود. بعدها به این نتیجه رسید که شناخت کامل و دقیق هر انسانی که خود نام آن را شناختی رئالیستی گذاشته بود، به ویران کردن تصاویر زیبا و مقدسی که می توانیم از آن ها در ذهن خود بسازیم، نمی ارزد. آدم ها همین که هستند، خودش کافی است.
چه شناختی بالاتر از این؟...!


بارداری بی هنگام آقای میم/...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #696
می دونین افسردگی اندوهناک چیه؟ افسردگی با دیرکرده.
یه واقعه ی اندوهناکی که یک جایی دفن شده و بی خودی ناگهان می یاد بالا. واسه خودتون خوب و خوشین و همه چی بر وفق مراده، آروم دارین لحظه ها رو می گذرونین و ناگهان تترق!
گذشته خرتون رو می گیره. مسئله تنها این نیست که به گذشته برگردین و ببینین مشکل کجاست. این طوری که خیلی راحت بود. نه، باید بفهمین که مشکل کدوم واقعه اندوهناکه...!


نمایشنامه "منهای دو/ ساموئل بنشتریت/ مترجم: شهلا حائری
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #697
ساکت بود، می‌دانست سرزنش به درد نخواهد خورد. در زندگی مسائل دیگر، عوامل دیگر قوی‌ترند تا پندها و شماتت‌ها. می‌دانست آدم حتی به تجربه های خصوصی‌ خود بی‌توجه است دیگر چه خواسته اندرز و پند و حکمت از دستِ دوم و سوم. می‌دانست آدم در هرحال باید برای خود گز و معیار خاص بسازد، که می‌سازد. می‌دانست حتی در معیار و گز نداشتن یک جور معیار، یا عیار پنهان است. تازه، این‌ها هم در زیر بارِ حادثه‌ها باز شکل و قدر تازه‌ می‌گیرند. اُسّ اساس گز برای هر آدم باید صداقتش به خودش باشد. وقتی صداقت بود هوش هم به کار می‌افتد چون آن‌وقت می‌داند که آن‌چه می‌داند برای او بس نیست. هوشش به کار می‌افتد، چشم باز می‌شود، افیون ِ ترس و عادت از تاثیر می‌افتد. آدم می‌شود آزاد. بی آزادی آدم به آدمیت نمی‌رسد، هرگز. دروغ ضد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #698
.اگر میخواهید بیماران روانی بیشتر شوند، اختلالات ذهنی تشدید گردد و در هر گوشه ی شهر تیمارستانی ساخته شود، دشنام را ممنوع کنید.
آن وقت به خواص رهایی بخش، کارکرد روان درمانی آن، و برتری اش بر تمام روشهای دیگر از قبیل روانکاوی، یوگا و کلیسا پی خواهید برد. به خصوص، درخواهید یافت که اگر اکثر ما دیوانه یا جنایتکار نشده ایم، فقط به دلیل اثرات شگفت آور و امداد لحظه ای آن بوده است...!

... معنی مرگ را فقط وقتی می فهمیم که ناگهان چهره ی کسی را به یاد بیاوریم که برای مان هیچ اهمیتی نداشته است...!


قطعات تفکر/ امیل سیوران / مترجم: بهمن خلیقی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #699
چه غریب است انتظار چیزی را نکشیدن، هیچ چیز. دنیا خالی خالی شده، از مکان، از زمان، از من...!

... آدمیزاد فراموشکاره. وقتی درد داره، قیل و داد می کنه، داد می کشه و بعد یادش می ره . درد که همیشه درد نمی مونه. یا درمون می شه یا آدم بهش انس می گیره...!


خواب زمستانی/ گلی ترقی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #700
من از رقابت نمی‌ترسم. قضیه درست برعکسه. متوجه نیستی؟ من از این می‌ترسم که بخوام رقابت کنم؛ این چیزیه که من رو می‌ترسونه. اینکه به طرز وحشتناکی طوری تربیت شده‌ام که ارزش‌های همه رو قبول کنم، و اینکه تشویق شدن رو دوست دارم، و دوست دارم مردم با حرارت درباره‌ام حرف بزنند، دلیل نمی‌شه این کار درست باشه. ازش خجالت می‌کشم؛ حالم رو بهم می‌زنه. حالم از اینکه شجاعتش رو ندارم که یه هیچ کس مطلق بشم بهم می‌خوره. حالم از خودم یا هرکس دیگه‌ای که بخواد یه جوری جلب توجه کنه بهم می‌خوره...!

... وقتی برای تو می نویسم خیلی کودن و احمق می شوم. چرا؟ بهت اجازه می دهم این مسئله را تجزیه و تحلیل کنی. فقط بیا این آخر هفته اوقات محشری داشته باشیم. منظورم این است که برای یک بار هم که شده, اگر امکان دارد, سعی نکن...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
397
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,605

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا