نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,605
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #711
من بسيار سفر كرده‌ام، سرتاسر اين جهان يا پوشيده از دشت است يا كوه: دشت‌ها ملال‌آورند و كوه‌ها خسته‌كننده، بنابراين مكان‌ها هيچ اهميتی ندارند، اگر از خلق و خوي بشر بپرسيد، بايد بگويم كه انسان در همه جا يكی است ... همه جا لذت‌ها يكسان است ... خواه مسافرت كنيد، خواه در كنار بخاری پيش همسرتان بمانيد، به هر حال سرانجام به سنی پا می گذاريد كه می بينيد زندگی چيزی نيست جز انجام كاری كه بدان عادت كرده‌ايد، آن هم در محيطی كه برگزيده‌ايد. بنابراين خوشبختی در انطباق توانايی های ما با واقعيت نهفته است. بيرون از اين دو قانون همه چيز خطاست...!


گوبسك رباخوار/ انوره دو بالزاك / مترجم: محمد جعفر پوينده
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #712
..اگر تنها چیزی که تحت تاثیرتون قرار می ده داشتن اسم و رسم باشه پس باید یه کوتوله ی معمولی باشی. دست کم من این طور فکر می کنم...!


شب مورد نظرداستان اموات/ توبیاس وولف / مترجم: منیر شاخساری / ويراستار: احسان نوروزی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #713
با آدم ها که هستم چه خوب باشند چه بد، تمام احساساتم تعطیل و خسته می شوند. تسلیم می شوم. مودبم. سر تکان می دهم. تظاهر می کنم. می‌فهمم، چون دوست ندارم کسی را برنجانم و این یکی از ضعف هایم است که بیشترین مشکل را برایم درست می‌کند. معمولا وقتی سعی می‌کنم با دیگران مهربان باشم روحم چنان پاره پاره می‌شود که به شکل ماکارونی روحانی در می آید...!


هالیوود/ چارلز بوکفسکی / مترجم: پیمان خاکسار
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #714
وقتی ما بچه بوديم، زمان را ملال آور و پايان ناپذير می دانستيم. سال ها گذشت تا فهميديم هر ساعت فقط شصت دقيقه است و بعدها ياد گرفتيم همه ی دقيقه ها بدون استثنا سر ثانيه ی شصتم تمام می شود...!


خرده خاطرات/ ژوزه ساراماگو / مترجم: اسدالله امرايی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #715
ما همان چيزی هستيم كه بدان تظاهر می كنيم. پس هميشه بايد مواظب باشيم ببينيم به چه چيزی تظاهر می كنيم...!


شب مادر/ کورت ونه گات / مترجم: ع.ا. بهرامی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #716
اگر آدم همواره همان آدم‌های ثابت را ببیند، احساس می‌کند بخشی از زندگی‌اش را تشکیل می‌دهند. و از آن‌جا که بخشی از زندگی ما می‌شوند، هوس می‌کنند زندگی ما را هم تغییر بدهند. اگر آدم آن‌طور که آن‌ها انتظار دارند عمل نکند، به باد انتقادش می‌گیرند. چون هرکس فکر می‌کند دقیقاً می‌داند ما باید چطور زندگی کنیم. اما هرگز نمی‌دانند چگونه باید زندگی خودشان را بزیند...!


کیمیاگر/ پائولو کوئلیو / مترجم: آرش حجازی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #717
شارلوت شروع به خواندن می کند.
در هر فردی مرز ظريفی ميان مردانگی و زنانگی است. همان گونه که نمی توانيم دو برگِ يك شكل از درختی پيدا کنيم، از نظر علمی هم غيرممكن است دو انسان را پيدا کنيم که زنانگی و مردانگی شان از نظر شكل و شماره يكسان باشد.
کتاب را به داگ مي دهد.
شارلوت به داگ: بخون.
حالا داگ از روی متن می خواند.
داگ: پس ما با اين واسطه های رفتاری جنسی بايد طوری رفتار کنيم که باعث جدايی جنسی مرد يا زن نشود. اين يک رفتارِ کاملاً طبيعی ست... می گويند عارضه ست؟
به شارلوت نگاه می کند و منتظر جوابش می شود. شارلوت با سر تاييد می کند...!

نمایشنامه"من همسر خودم هستم/ داگ رايت /مترجم: آراز بارسقيان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #718
بیهودگی این است که تو صبح بروی و ببینی یک بطری شیر نزدیک در خانه ات گذاشته اند و احساس آرامش کنی چون روز قبل هم این اتفاق برایت افتاده بوده و شاید فردا هم اتفاق بیفتد...!

لی لی/ خولیو کورتاسار / مترجم: کیومرث پارسای
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #719
عبو با زل زدن حکومت می‌کرد. زبان الکن می‌شد. راه رفتن مختل. خون جمع می‌شد توی صورت. گناه مثل علف خودرو از دلت بیرون می‌زد، بی‌خودی. اعتراف می‌کردی تا از سوزن نگاه در امان بمانی. به تلافی آن خیره خیره دیدن‌ها بود که ماهرخ به چیزی نگاه نمی‌کرد حتی به من.
یک روز عبو جوش آورد. می‌خواست دیده شود و ماهرخ عادت نگاه کردن از سرش افتاده بود. وسط آشپزخانه به پهلو دراز کشیده بود. سرش را گذاشته بود روی بازویش و ول شده بود. پیراهن آجری‌رنگ گشادی تنش بود. عبو رفت و برگشت. دور و بر ماهرخ پلکید و زل زد به صورتش، به گودی کمرش، به پاهایش. اعضای بدن همگی خاموش بودند و واکنش نشان نمی‌دادند … عبو بالش آورد. ماهرخ سرش را بلند نکرد. عبو ایستاد بالای سرش، درمانده. بعد خم شد و خودش را انداخت روی ماهرخ. مثل آدمی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #720
به سکوتم احترام بگذار
به قوی‌ترین سلاحم
بلاغت سکوتم را حس می‌کنی؟
از زیبایی چیزهایی که می‌گویم لذت می‌بری؟
وقتی چیزی نمی‌گویم...!

صد نامهٔ عاشقانه / نزار قبّانی / مترجم: رضا عامری
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
397
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,604

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا