نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,577
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #781
باید چیزی را که در خیالمان هستیم، فراموش کنیم تا بتوانیم کسی باشیم که واقعا هستیم...!

... گفت گذشته ام همواره همراهم می ماند، اما هر چه خودم را از وقایع آزادتر کنم و بیش تر بر احساسات متمرکز بشوم، بیش تر می فهمم که همیشه، در لحظه اکنون فضای عظیمی هست، نه عظمت استپ، که می توان با عشق بیش تر، شوق زندگی بیش تر، پُرش کرد...!

زهیر / پائولو کوئیلو / مترجم: آرش حجازی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #782
بسترم
صدف خالي يک تنهايي ست
و تو چون مرواريد
گردن آويز ِ کسان ِ دگري...!

آينه در آينه/ برگزيده شعر هـ. ا. سايه (هوشنگ ابتهاج) / به انتخاب دكتر محمدرضا شفيعي كدكني
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #783
.ميشه به كسي گفت دوستت دارم در حالي كه داري به جوش دماغش نگاه مي كني يا ميشه گفت ازت متنفرم در حال اينكه تو فكر ايني كه وقتشه كفشت را عوض كني...!

فردريك(تاتر بولوار) / اريك امانوئل اشميت / مترجم: شهلا حائري
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #784
پسرک دوچرخه سوار به سرعت از کنار دخترک دانش آموز رد مي شد و مي پرسيد: عروس مادر من مي شي؟
دخترک هرگز به اين سوال پاسخ نمي داد. سکوت علامت رضا بود، اين را هر دو مي دانستند.
پسرک در هفده سالگي به جبهه رفت و در چهل و دو سالگي دخترک بازگشت و در قبرستان شهر کوچک آرام گرفت. فرداي روز تشييع استخوان هاي پسرک، زن سر مزار او رفت. همان پسرک شوخ و شنگ هفده ساله در قاب عکس به او لبخند مي زد.
دخترکي شش ساله ظرف خرما را جلوش گرفت و گفت: چقدر پسرتون خوشگل بوده...!

پسري که مرا دوست داشت/ بلقيس سليماني / انتشارات ققنوس
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #785
روزي سگي داشت در چمن علف مي خورد. سگ ديگري از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد!

ايستاد و با تعجب گفت: اوي ! تو کي هستي؟ چرا علف مي خوري؟!

سگي که علف مي خورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت:
من؟ من سگ قاسم خان هستم!

سگ رهگذر پوزخندي زد و گفت:
سگ حسابي! تو که علف مي خوري؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخواني جلوت انداخته بود باز يک چيزي؛ حالا که علف مي خوري ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش..!!

زمستان بي بهار/ ابراهيم يونسي
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #786
اولين تلنگر را مادر شوهرش زد، وقتي که اسم کوچکش را فراموش کرد و صدا زد: «عروس، بيا پايين.» روزهاي بعد با معناي عروس بيشتر خو گرفت. هر چه بود عروس بود و يک روز فهميد که عروس يک نفر نيست. صدها و هزارها عروس ديگر است. رفته رفته دانست که عروس يک عالم معنا دارد که بيشترش به او مربوط نمي شود. به صدها عروس پيش از او مربوط مي شود. فهميد که هر کاري مي کند، سايه اي از خاطره و رفتار و منش عروس هاي قبل را هم با خودش دارد. طول کشيد تا بفهمد که بيرون آمدن از آن قالب حاضر و آماده سخت است، نشان دادن و ثابت کردن اين که متفاوت است. مثل تمام عروس ها نيست. آدمي است که از اين به بعد بايد تعريف بشود، نه اين که تعريف قبل از خودش را يدک بکشد. همه ي رفتارهايش به عروس بودنش منسوب مي شد، با عروس بودنش داوري مي شد،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #787
انتخابات تنها موقعيتي است که در آن فرصت رد و بدل کردن لبخند با يکي از افراد سرشناس به دست مي آيد...!

دختر کشيش/ جورج اورول / مترجم: غلامحسين سالمي
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #788
واقعا چرا عادت كرده ايم كه دست تصادف را دست كم بگيريم و باور نمي كنيم گاهي وقت ها چيزي كه در به در به دنبالش مي گرديم و خيال نمي كنيم كه به اين زودي ها به چنگش بياوريم، بدون اين كه هيچ زحمتي بكشيم، درست جلوي چشممان سبز مي شود...!

من تا صبح بيدارم/ جعفر مدرس صادقي
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #789
بعضي مايلند فکر کنند که درکِ عميقِ هنري از ما آدم‌هايي نيکو، عادل، اخلاقي، حساس و درّاک خواهد ساخت. شايد چنين چيزي در برخي مواردِ نادر و استثنايي واقعيت داشته باشد، اما يادمان نرود که هيتلر نيز زندگي‌اش را با هنر و کارِ هنري آغاز کرد. زمامدارانِ جبار و ديکتاتورها و همچنين، آدمکش‌ها در زندان رمان مي‌خوانند. چه کسي مي‌گويد اين‌ها هم مثلِ بقيه از خواندنِ رمان لذت نمي‌برند...؟

از متن يکي از سخنراني هاي پل استر | صداي سوم گزيده‌ داستان‌هاي نويسندگان نسل سوم امريکا | مترجم: احمد اخوت
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #790
ديروز خيال کردم همچون ذره اي لرزان و سر گردان در چرخ گردون زندگاني مي چرخم و موج مي زنم.
و امروز به خوبي مي دانم که من همان چرخ گردونم و تمام زندگي به صورت ذراتي با نظم در من مي جنبد.

آنان در بيداري مي گويند:
تو و جهاني که در آن بسر مي بري چيزي جز دانه اي ماسه بر ساحل لايتناهي در درياي بي کران هستي نخواهي بود.

در رويايم به آنان گفتم:
من درياي لايتناهي ام
و تمام جهان چيزي جز دانه هايي از شن بر ساحل من نيست...!


ماسه و کف| جبران خليل جبران | مترجم: حيدر شجاعي
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
396
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,595

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا