نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

قفسه کتاب >>}~•تیکه‌ی فیلم و کتاب•~{<<

  • نویسنده موضوع Saba Abbasi
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 1,124
  • بازدیدها 13,458
  • کاربران تگ شده هیچ

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #821
کافی است آدم بدون پیش داوری یا عادت های ذهنی به مسئله نگاه کند تا جواب، به راحتی خود را نشان بدهد...!

... این که آدم در یک زمانه ی خاصی به دنیا آمده باشد و خواه ناخواه زندانی همان زمانه باقی بماند هم ناجور است هم ناحق، نمونه ی کامل جبر تاسف انگیز هستی. با این ترتیب آدم نسبت به گذشتگان به طرزی ناجوانمردانه برتری پیدا می کند در حالی که پیش روی آیندگان دلقکی بیش نیست...!

اندازه گیری دنیا | دانیل کلمان | مترجم: ناتالی چوبینه
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #822
ما در حسرت دنيايی زندگي می كنيم كه جدايی توش راهی نداشته باشه. در نوستالژی يك تماميت گم شده يم. نوستالژيی كه با تكه تكه شدن جهان كه محصول زندگی مدرنه٬ تشديد می شه...!

سه روایت از زندگی | یاسمینا رضا | مترجم: فرزانه سکوتی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #823
چیز هایی هستند که برای همه ارزش یکسان ندارند. چیز هایی که باید بارشان را تک و تنها روی گرده بکشیم، مثل صلیب شهدا، و پیش خودمان نگه داریم. نمی شود ازچیزی که در درون ما جریان دارد با همه حرف زد. بیش تر وقت ها حتی نمی فهمند از چه چیزی حرف می زنیم...!

هرگز نمی شود به بدبختی عادت کرد، باور کنید، چون ما همیشه مطمئنیم که بلای فعلی آخری است، گرچه بعدها، با گذشت زمان متقاعد می شویم -با چه احساس فلاکتی- که هنوز بدتر از این در راه است...!

خانواده ی پاسکوآل دوآرته | کامیلو خوسه سلا | مترجم: فرهاد غبرائ

*برنده‌ی جايزه‌ی نوبل ادبيات ١٩٨٩
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #824
آیا هیچ وقت با آدم هایی برخورد کرده اید که به نظر می رسد از روی تصادف نـیست که بر سر راه شما قرار گرفته اند، بلکه نوعی حکمت بسیار دردناک در آن هست که زندگی تان را ناگهان از این رو به آن رو می کنند؟...!

… سفر یعنی تصویرهایی که تصویرهای دیگر را می‌پوشاند. سفر یعنی کیمیای پنهان. سفر یعنی اعماق عکسی که آنجا سایه‌هامان حقیقی‌تر از خودمان به نظر می‌رسند. پس مشکل‌ترین چیز فقط این است که مجبور باشی از جایت بلند شوی، بدون اینکه جایی باشد که به آنجا بروی…!

کاناپه ی قرمز | میشل لبر | مترجم: عباس پژمان
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #825
گاهی باید به دور خود یک دیوار تنهایی کشید، نه برای اینکه دیگران را از خودت دور کنی، بلکه ببینی چه کسی برای دیدنت دیوار را خراب میکند...!

نمایشنامه دست های آلوده | ژان پل سارتر | مترجم: جلال آل احمد
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #826
بدبختی درست در همین نهفته است: در کلمات! هر یک از ما درون خود چیزهایی پنهان داریم و هر یک از ما آن چیزها را با کلمات خودمان بیان می‌کنیم. آقای گرامی وقتی به آن چیزهای درونی خود با کلمات خود معنا و ارزش می‌دهیم دیگر چگونه می‌توانیم حرف همدیگر را بفهمیم؟ شنونده برای خودش مفهوم و ارزش دیگری قائل می‌شود. ما همگی خیال می‌کنیم که حرف همدیگر را درک می‌کنیم اما هرگز هیچ‌کس حرف دیگری را درک نمی‌کند...!

شش شخصیت در جستجوی نویسنده | لوئیجی پیراندلو | مترجم: بهمن فرزانه
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #827
چرا مدرسه؟ قول می‌دهم هیچ‌وقت شما را اذیت نکنم.
خنده کنان گفت: من که تنبیهت نمی‌کنم. مدرسه تنبیه نیست، کارخانه‌ی آدم سازی‌ست که از پسرها مردان مفیدی می‌سازد. دوست نداری مثل پدر و برادرت شوی؟
قانع نشدم. باور نمی‌کردم که فایده‌ای داشته باشد از خانه‌ی گرم و نرم بیرونم کنند و به این ساختمان ته خیابان که گویا قلعه‌ای عظیم با دیوارهای بلند است پرتم کنند. به در بزرگ رسیدیم، حیاط بزرگی دیدم پر از دختر و پسر.
پدرم گفت: خودت برو تو و قاطی آنها شو. بخند و سرمشق باش برای بقیه.
پاهایم سست شد و محکم دستش را چسبیدم ولی او به آرامی مرا هل داد و گفت: مرد باش. از امروز زندگی واقعی‌ات آغاز می‌شود...!

از داستان یک نصفه روز نجیب محفوظ

جفت شش (دوازده داستان از دوازده نویسنده برنده جایزه نوبل ادبیات)|...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #828
عشق مگر حتما باید پیدا و آشکار باشد تا به آدمیزاد حق عاشق شدن، عاشق بودن بدهد؟ گاه عشق گم است، اما هست، هست، چون نیست.
عشق مگر چیست؟ آن چه که پیداست؟
نه،عشق اگر پیدا شد که دیگر عشق نیست. معرفت است. عشق از آن رو هست، که نیست! پیدا نیست و حس می شود. می شوراند. منقلب می کند. به رقص و شلنگ اندازی وا می دارد. می گریاند. می چزاند. می کوباند و می دواند. دیوانه به صحرا!

گاه آدم، خود آدم، عشق است. بودنش عشق است. رفتن و نگاه کردنش عشق است. دست و قلبش عشق است. در تو می جوشد، بی آنکه ردش را بشناسی. بی آنکه بدانی از کجا در تو پیدا شده، روییده. شاید نخواهی هم. شاید هم بخواهی و ندانی. نتوانی که بدانی....!

جای خالی سلوچ | محمود دولت آبادی
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #829
آنقدر پول ندارم که زندگی عاطفی ام پیچیده باشد. زندگی عاطفی ساده ای داشتم و در اغلب موارد، وقتی زندگی عاطفی ام ساده است یک معنی اش این است که اصلن زندگی عاطفی ندارم. سعی می کنم به مشکلات عاطفی بی اعتنا باشم، اما مشکلات سر وقتم می آیند و من در شب های درازی که بی خوابی به سرم میزند از خودم می پرسم چه اتفاقی افتاد که تسلطم را بر چیزهای بنیادینی که به کار دل ربط دارد از دست داده ام؟...!

... مدت درازی نگذشت که شروع کرد به گریستن. با دقت و با تفاهم به حرف هایی گوش می کردم که هیچ کس دوست ندارد بشنود و به کار هیچ کس نمی آید. چنین حرف هایی دردی از کسی دوا نمی کند و تنها خاصیتش این است که خلایی وسیع به نام درماندگی به وجود می آورد. چه کاری از من بر می آمد؟ جز این که من رفیقش بودم و گوش می دادم… و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S O-O M

S O-O M

کاربر فعال
سطح
13
 
ارسالی‌ها
1,324
پسندها
3,557
امتیازها
20,173
مدال‌ها
14
  • #830
سه روز پیش، به تصادفی، خواجه کمال هروی، بازرگان معروف را دیدم. از خانه یکی از بزرگان شهر می آمد. چنان در هم و آشفته حال بود که نگرانش شدم و علت را پرسیدم ... و گفت:
همه می دانند که من مدت هاست گرفتار یک عارضه ی مزاجی هستم که گاه بی اختیار بادی از من صادر می شود. در گذشته, که مال و نعمت سر جایش بود, وقتی این اتفاق می افتاد, اطرافیان می گفتند عافیت باشد, عطسه سلامتی است. و دعای عطسه می خواندند. امروز که درمانده و مستاّصل, به تقاضای وامی به خانه ی این بزرگ رفته بودم, از قضا عطسه ای کردم. چند نفر از حاضران زبان به تعرض و حتا فحاشی گشودند که شرم نمی کنی در جمع ما محترمین ..وز می دهی؟ هرچه جزم و فزع کردم که عطسه ای بوده کسی گوش نکرد....!

حافظ ناشنیده پند | ایرج پزشکزاد
 
امضا : S O-O M

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
395
پاسخ‌ها
123
بازدیدها
13,581

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا