کفر نمی گویم دلبر جان ، اما چشم هایت بت برای پرستش من شد ، نقاشی خدا در صورتت عجیب هنر نمایی میکندهر صبح آفتاب برای تو
یک رنگ خاص دارد
چشمهایت را باز کن
امروزت را زیبا بساز
امروزت قشنگ و رنگارنگــ
چشم
کلمه :سیاه
کفر نمی گویم دلبر جان ، اما چشم هایت بت برای پرستش من شد ، نقاشی خدا در صورتت عجیب هنر نمایی میکندهر صبح آفتاب برای تو
یک رنگ خاص دارد
چشمهایت را باز کن
امروزت را زیبا بساز
امروزت قشنگ و رنگارنگــ
چشم
سایه جان سلام ، قولی که بهت دادم را هنوز فراموش نکردم جانم ، ای سایه با وفای من ، تنها کس من تو هستی هنوز هم قول میدهم فقط برای تو بنویسم هر کار که می کنی تو دگر مرا ترک نکنسوگند به آن دو چشمان سیاه که بی اراده میپرستمش
عشق طعمی دارد که هیچ گاه از چشیدنش سیر نمیشوم
کلمه:سایه
چرا هیچوقت نمیتوانم از تو متنفر باشم؟سایه جان سلام ، قولی که بهت دادم را هنوز فراموش نکردم جانم ، ای سایه با وفای من ، تنها کس من تو هستی هنوز هم قول میدهم فقط برای تو بنویسم هر کار که می کنی تو دگر مرا ترک نکن
کلمه : نفرت
ای عشقسایه جان سلام ، قولی که بهت دادم را هنوز فراموش نکردم جانم ، ای سایه با وفای من ، تنها کس من تو هستی هنوز هم قول میدهم فقط برای تو بنویسم هر کار که می کنی تو دگر مرا ترک نکن
کلمه : نفرت
مثبت ترین اندیشه این است که او در حوالی ساعت ۲۵ بر میگردد حتی اگر دیر باشد ، اما او بر می گرددعشقت روی قلبم سایه انداخته
کی افتخار نورانی کردن آن را به من میدهی؟
مثبت
اگر داستان زندگیام را برای سنگ هم تعریف کنم دلش از غصه من میگیرد و به حال من زار زار گریه میکندتنفس را نشانه زندگی میدانند ، خبر ندارند نفس های ما اگر هم یکی در میان میایند و می روند با تمناع نیامدن است ، چه عجیب تلخ و واقعی که کسی نفس می کشد شاید هیچ گاه زندگی نکرده باشد
کلمه :داستان
منفی بافترین عضو بدنم منطق بیمنطقم است که با بیمنطقترین مدرک منطقی دنیا میگوید عشق ما به وصال نمیرسدمثبت ترین اندیشه این است که او در حوالی ساعت ۲۵ بر میگردد حتی اگر دیر باشد ، اما او بر می گردد
کلمه : منفی