نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

شاعر‌پارسی اشعار سهراب سپهری

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #131
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید
واژه ها را باید شست
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #132
آب را گل نکنیم
در فرودست انگار کفتری می خورد آب
یا که در بشه ای دور سیره ای پر می شوید
یا در آبادی کوزه ای پر می گردد
آب را گل نکنیم
شاید این آب روان می رود پای سپیداری تا فرو شوید اندوه دلی
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #133
من و تو دیر زمانی است که خوب می دانیم
چشمه آرزو های من و تو جاری است
ابرهای دلمان پربارند
کوه های ذهن و اندیشه ما پا برجا
دشت های دلمان سبز و پر از چلچله ها
روز ما گرم و شب از قصه دیرین لبریز
من و تو می دانیم
زندگی در گذر است
همچو آواز قناری در باغ
من و تو می دانیم
زندگی آوازی است که به جان ها جاری است
زندگی نغمه سازی است که در دست نوازشگر ما است
زندگی لبخندی است که نشسته به لبان من و تو
زندگی یک رویا است که تو امروز به آن می نگری
زندگی یک بازی است که تو هر لحظه به آن می خندی
زندگی خواب خوش کودک احساس من است
زندگی بغض دل توست به هنگام سحر
زندگی قطره اشکی است فروریخته بر گونه تو
زندگی آن رازی است که نهفته است به چشم گل سرخ
زندگی حرف نگفته است که تو می شنوی
زندگی یک رویاست که به خوابش بینی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

(فاطمه1381)

مدیر بازنشسته
سطح
4
 
ارسالی‌ها
2,965
پسندها
3,118
امتیازها
28,773
مدال‌ها
3
  • #134
من از باز ترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچ کس زاغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت
من به اندازه ی یک ابر دلم می گیرد
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #135
لب‌ها می‌لرزند!
شب می‌تپد!
جنگل نفس می‌کشد!
پروایِ چه داری؟
مرا در شبِ بازوانت سفر دِه
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #136
تا سواد قریه راهی بود
چشم های ما پر از تفسیر ماه زنده بومی
شب درون آستین هامان
می گذشتیم از میان آبکندی خشک
از کلام سبزه زاران گوش ها سرشار
کوله بار از انعکاس شهرهای دور
منطق زبر زمین در زیر پا جاری
زیر دندانهای ما طعم فراغت جابجا می شد
پای پوش ما که ازجنس نبوت بود ما را با نسیمی از زمین میکند
چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان می برد
هر یک از ما آسمانی داشت در هر انحنای فکر
هر تکان دست ما با جنبش
یک بال مجذوب سحر می خواند
جیب های ما صدای جیک جیک صبح های کودکی می داد
ما گروه عاشقان بودیم و راه ما
از کنار قریه های آشنا با فقر
تا صفای بیکران می رفت...
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #137
بيا تا برايت بگويم
چه اندازه تنهايي
من بزرگ است.....
و تنهايي من
شبيخون حجم تو را پيش‌بيني نمي‌كرد

و خاصيت عشق اين است....
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #138
زنگ باران به صدا می آید
آدم اینجا تنهاست

و در این تنهایی، سایه ی نارونی تا ابدیت جاری است

به سراغ من اگر می آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من...
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #139
دَر نبندیم به نور
به آرامشِ پُرمهرِ نسیم
رو به این پنجره
با شوق سلامی بکنیم...
 

Bita

نویسنده ادبیات
سطح
33
 
ارسالی‌ها
5,101
پسندها
25,182
امتیازها
67,173
مدال‌ها
51
  • #140
کجاست
جای رسیدن و
پهن کردن یک فرش و
بی خیال نشستن ...
 

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا