متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات انتقام | Violet کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان‌شات: انتقام
نویسنده: Violet
بر اساس رمان بطن تاریکی؛ به‌ویژه پست شماره‌ی ۸
ژانر: فانتزی، تراژدی، عاشقانه، ترسناک
خلاصه: در ژرفای جنگل تاریک، در پی راهی برای نجات تقلا می‌کند. مبارزه در مسیری پر از سنگلاخ از انتقام تا عشق. به آخرین ریسمانش چنگ می‌اندازد و نمی‌داند عشق رهایی است یا اسارت...!
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #2
در خاموشی و تیرگی اعماق جنگل، به دنبال شکاری برای نوشیدن خونش، قدم می‌زنم که صدای زوزه‌ی گرگی از کم‌ترین فاصله‌ی ممکن، سر جا میخکوبم می‌کند. با سرعت نور می‌چرخم و هراسان اطرافم را نگاه می‌کنم؛ اما چیزی نمی‌بینم. خون‌آشامی تنها در جنگل، وقتی اثر کوچکی از گرگ می‌بیند، باید بلافاصله دمش را روی کولش بگذارد و در برود. چرا که گرگ‌ها همیشه گله‌ای حمله می‌کنند! اما من... حسی درونم می‌جوشد که نمی‌گذارد قدم از قدم برای فرار بردارم.
صدا باز هم تکرار می‌شود و من باز دور خودم می‌چرخم. زوزه قطع نمی‌شود. نفس‌هایم از فرط عصبانیت و کلافگی تند شده. روی زمینِ پوشیده از برگ‌های سبز زانو می‌زنم و گوش‌هایم را فشار می‌دهم. ناگهان چشمم به درختی آشنا می‌افتد و صدای گوش‌خراش زوزه، آرام‌آرام محو می‌شود. سرم را...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #3
چشم از درخت می‌گیرم و به خاطراتم پشت می‌کنم. چندین مایل دورتر، هیرتنِ خون‌آشام احتمالا در حال شکار است و من بی‌معطلی باید سراغش بروم. باید دوباره با مرگ رو به‌رو شوم؛ این بار برای بقای امیلی. قلبم می‌لرزد و نفسم تنگ می‌شود. به شرق می‌نگرم؛ سمتی که هیرتن هست. نفس سنگینم را فوت می‌کنم و برخلافش شروع به دویدن می‌کنم...!
"- می‌خوام ذره‌ذره بمیری! باید تقاص بلایی که سر من اومده پس بدی!
در حالی که از درد زخم‌های تن‌اش اشک می‌ریخت و ناله می‌کرد، با بی‌حالی و ضجه گفت:
- به من چه ربطی داره؟! چرا از من می‌خوای انتقام بگیری؟
پوزخند زدم و نزدیک تنِ نیمه‌برهنه‌اش شدم. موهایش را چنگ زدم و محکم کشیدم و نمکی را که در مشتم بود روی زخم بازویش ریختم. جیغ کشید و رنگش کم‌کم رو به سیاهی رفت. دلم لحظه‌ای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe

Banafshe

کاربر نیمه فعال
سطح
12
 
ارسالی‌ها
560
پسندها
2,894
امتیازها
14,773
مدال‌ها
12
سن
24
  • نویسنده موضوع
  • #4
- پس چر... آی! چرا نمی‌کـُشید؟! آخ! جرأتش رو ندارید!
خیلی پررو بودم، احمق بودم، خودخواه بودم، دیوانه بودم و به اندازه‌ی تمام این‌ها، جان‌دوست! باید حواس‌شان را پرت می‌کردم و روزنه‌ای برای فرار می‌یافتم. خرخر گرگ خاکستری که انگار سردسته‌شان بود، در گوشم زنگ زد. خرناس علامت خطر بود و من دیگر فاتحه‌ام را خواندم؛ اما...
- هنوز زوده! من می‌خوام زجرش رو ببینم!
- چی می‌گی؟! باید بریم. آلفا منتظرمونه... .
زندگی بازی‌های عجیبی با آدم راه می‌اندازد. زندگی دیوانه است؛ از من دیوانه‌تر! از آن دیوانه‌هایی که دلت می‌خواهد تمام وقتت را با آن‌ها بگذرانی و حسرت‌شان را بخوری! یک‌دفعه، همه چیز به هم ریخت. گرگی دیگر که سیاه‌رنگ و احتمالا احمق بود، انگار از بازی خوشش می‌آمد! با مرگ من مخالفت کرد و به این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Banafshe
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا