طنز سری حکایات طنز

  • نویسنده موضوع SHIVA_S
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 875
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #41
چهار برادر ، خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و دکتر،قاضی و آدمهای موفقی شدند. چند سال بعد،آنها بعد از شامی که باهم داشتند حرف زدند. اونا درمورد هدایایی که تونستن به مادر پیرشون که دور از اونها در شهر دیگه ای زندگی می کرد ، صحبت کردن. اولی گفت: من خونه بزرگی برای مادرم ساختم . دومی گفت: من تماشاخانه (سالن تئاتر) یکصد هزار دلاری در خانه ساختم. سومی گفت : من ماشین مرسدسی با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره. چهارمی گفت: گوش کنید، همتون می دونید که مادر چقدر خوندن کتاب مقدس را دوست داشت و میدونین که دیگه هیچ وقت نمی تونه بخونه ، چون چشماش خوب نمی بینه. من ، راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که میتونه تمام کتاب مقدس رو حفظ بخونه . این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #42
لطفا تا اخر بخوانید. :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d: :458071-43334d713ad235cc803ee5474567490d:
از یک استاد سخنور دعوت بعمل آمد که درجمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید.

محور سخنرانى درخصوص مسائل انگیزشى و چگونگى ارتقاء سطح روحیه کارکنان دورمیزد.

استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتى که توجه حضار کاملا” به گفته هایش
جلب شده بود، چنین گفت: “آرى دوستان، من بهترین سالهاى زندگى را درآغوش زنى گذراندم که همسرم نبود”.

ناگهان سکوت شوک برانگیزى جمع حضار را فرا گرفت!

استاد وقتى تعجب آنان را دید، پس از کمى مکث ادامه داد: “آن زن، مادرم بود”.

حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد…

-

-

-
تقریبا” یک هفته از آن قضیه سپرى گشت تا اینکه یکى از مدیران ارشدهمان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #43
زن در حال قدم زدن در جنگل بود که ناگهان پایش به چیزی برخورد کرد.


وقتی که دقیق نگاه کرد چراغ روغنی قدیمی ای را دید که خاک و خاشاک زیادی هم روش نشسته بود.

زن با دست به تمیز کردن چراغ مشغول شد و در اثر مالشی که بر چراغ داد طبیعتا یک غول بزرگ پدیدار شد….!!!

زن پرسید : حالا می تونم سه آرزو بکنم ؟؟

غول جواب داد : نخیر ! زمانه عوض شده است و به علت مشکلات اقتصادی و رقابت های جهانی بیشتر از یک آرزو اصلا صرف نداره



زن اومد که اعتراض کنه

که غول حرفش رو قطع کرد و گفت :همینه که هست……. حالا بگو آرزوت چیه؟

زن گفت : در این صورت من مایلم در خاور میانه صلح برقرار شود و از جیبش یک نقشه جهان را بیرون آورد و گفت : نگاه کن. این نقشه را می بینی ؟ این کشورها را می بینی ؟ اینها ..این و این و این و این...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] BARAN_B

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #44
ماجراهای جالب آقوی همساده : “لوبیای سحر آمیز !”

آقو ما یه مدت وضع مالیمون خراب بود یه گاوی داشتیم گفتیم بریم اینو بفروشیم…رفتیم بازار یه پیرمردی دیدیم گفت گاوتو بده من بهت لوبیای سحرآمیز بدم،آقو گاوو دادیم لوبیاهارو گرفتیم بردیم کاشتیم فرداش درخت دراومد از درخت رفتیم بالا رسیدیم به خونه یه غول یه مرغ تخم طلا ازش کش رفتیم برگشتیم پایین تا پامون رسید به زمین دیدیم اومدن جلبمون کردن!گفتیم چرا؟گفتن شما بخاطر کشت غیر اصولی خاک منطقه رو ضعیف کردین 14تا خانواده بدبخت شدن! گفتیم کاکو صبر کن الآن یه تخم طلا بهت میدم شمام بیخیال ما شو…به ای مرغو گفتیم یه تخم طلا بذار گفت من در اعتراض به کاهش قیمت طلا در بازارهای جهانی دیگه تخم طلا نمیذارم!گفتیم حداقل دوتا تخم مرغ معمولی بده تو زندان نیمرو...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BARAN_B
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4
بازدیدها
98
  • قفل شده
  • مهم
آموزشی [ طنز چیست؟ ]
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
2,313
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
218
  • قفل شده
  • نظرسنجی
پاسخ‌ها
433
بازدیدها
14,399

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا