طنز سری حکایات طنز

  • نویسنده موضوع SHIVA_S
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 43
  • بازدیدها 874
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
يک روز يک دختر کوچک در آشپزخانه نشسته بود و به مادرش که داشت آشپزى مى‌کرد نگاه مى‌کرد.

ناگهان متوجه چند تار موى سفيد در بين موهاى مادرش شد.

از مادرش پرسيد: مامان! چرا بعضى از موهاى شما سفيده؟

مادرش گفت: هر وقت تو يک کار بد مى‌کنى و باعث ناراحتى من مى‌شوي، يکى از موهايم سفيد مى‌شود.

دختر کوچولو کمى فکر کرد و گفت: حالا فهميدم چرا همه موهاى مامان بزرگ سفيد شده!
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
خاک بر ...
ساعد مراغه اي از نخست وزيران عهد پهلوي نقل کرده است:
زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وي با بي اعتنايي تمام سري جنباند و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!"
گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه ايي حق به جانب. باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!"
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:" خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!"
شديم وزير امور خارجه گفت: "فلاني نخست وزير است ...خاک بر سرت کنم!"
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
بهمن

ﺩﻭ ﭘﻴﺮﻣﺮﺩ ٩٠ ﺳﺎﻟﻪ، ﺑﻪ ﻧﺎﻣﻬﺎﻯ ﺑﻬﻤﻦ ﻭ ﺧﺴﺮﻭ، ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﻗﺪﻳﻤﻰ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﮐﻪ ﺑﻬﻤﻦ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻮﺩ، ﺧﺴﺮﻭ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻭ ﻣﯽ ﺭﻓﺖ.
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺧﺴﺮﻭ ﮔﻔﺖ : » ﺑﻬﻤﻦ ﺟﺎﻥ، ﻣﺎ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻋﺎﺷﻖ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺑﻮﺩﻳﻢ ﻭ ﺳﺎﻟﻬﺎﻯ ﺳﺎﻝ ﺑﺎ ﻫﻢ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ ﺑﺎﺯﻯ
ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻳﻢ . ﻟﻄﻔﺎً ﻭﻗﺘﻰ ﺑﻪ ﺑﻬﺸﺖ ﺭﻓﺘﻰ، ﻳﮏ ﺟﻮﺭﻯ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺟﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻓﻮﺗﺒﺎﻝ
ﺑﺎﺯﻯ ﮐﺮﺩ ﻳﺎ ﻧﻪ؟«
.
ﺑﻬﻤﻦ ﮔﻔﺖ : » ﺧﺴﺮﻭ ﺟﺎﻥ، ﺗﻮ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻰ . ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺶ ﺑﻮﺩ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﻬﺖ
ﺧﺒﺮ ﻣﯽ ﺩﻫﻢ «.
.
ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺑﻬﻤﻦ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ.
.
ﻳﮏ ﺷﺐ، ﻧﻴﻤﻪ ﻫﺎﻯ ﺷﺐ، ﺧﺴﺮﻭ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻳﻰ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﻳﺪ . ﻳﮏ ﺷﯽﺀ ﻧﻮﺭﺍﻧﻰ ﭼﺸﻤﮏ ﺯﻥ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ ﮐﻪ ﻧﺎﻡ ﺍﻭ
ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﺩ : ﺧﺴﺮﻭ، ﺧﺴﺮﻭ ...
ﺧﺴﺮﻭ ﮔﻔﺖ : ﮐﻴﻪ؟
ﻣﻨﻢ، ﺑﻬﻤﻦ.
ﺗﻮ ﺑﻬﻤﻦ ﻧﻴﺴﺘﻰ، ﺑﻬﻤﻦ ﻣﺮﺩﻩ!
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻦ ﻣﻦ ﺧﻮﺩ ﺑﻬﻤﻨﻢ ...
ﺗﻮ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
لاك پشت
یک روز خانواده ی لاک پشتها تصمیم گرفتند که به پیکنیک بروند. از آنجا که لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه ی موارد یواش عمل می کنند، هفت سال طول کشید تا برای سفرشون آماده بشن!

در نهایت خانواده ی لاک پشت خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند. در سال دوم سفرشان بالاخره پیداش کردند. برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند، و سبد پیکنیک رو باز کردند، و مقدمات رو آماده کردند. بعد فهمیدند که نمک نیاوردند!

پیکنیک بدون نمک یک فاجعه خواهد بود، و همه آنها با این مورد موافق بودند. بعد از یک بحث طولانی...

جوانترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب شد.

لاک پشت کوچولو ناله کرد، جیغ کشید و توی لاکش کلی بالا و پایین پرید، گرچه او سریعترین لاک پشت بین لاک...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Haha
واکنش‌ها[ی پسندها] BARAN_B

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
به هنگام بازدید از یک بیمارستان روانى، از روان‌پزشک پرسیدم شما چطور می‌فهمید که یک بیمار روانى به بسترى شدن در بیمارستان نیاز دارد یا نه؟

روان‌پزشک گفت: ما وان حمام را پر از آب می‌کنیم و یک قاشق چایخورى، یک فنجان و یک سطل جلوى بیمار می‌گذاریم و از او می‌خواهیم که وان را خالى کند.

من گفتم: آهان! فهمیدم. آدم عادى باید سطل را بردارد چون بزرگ‌تر است.

روان‌پزشک گفت: نه! آدم عادى درپوش زیر آب وان را بر می‌دارد... شما می‌خواهید تخت‌تان کنار پنجره باشد؟
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
تفاوت زن قدیم با جدید
تفاوت زن قدیم با جدید صبح ساعت ۵
قدیم: به آهستگی از خواب بیدار می‌شود. نماز میخواند و سپس به لانه مرغها میرود تا تخم مرغها را جمع کند
جدید: مثل خرچنگ به رختخواب چسبیده و خر و پف میکند..
صبح ساعت ۶
قدیم: شیر گاو را دوشیده است ، چای را دم کرده است ، سفره صبحانه را با عشق و علاقه انداخته و با مهربانی مشغول بو-سید ن صورت آقای شوهر است تا از خواب بیدار شود.
جدید: باز هم خوابیده است
صبح ساعت ۷
قدیم: مشغول مشایعت آقای شوهر است که از در خانه بیرون میرود و هزار تا دعا و صلوات برای سلامتی شوهر کرده و پشت سرش به او فوت میکند.
جدید: هنوز کپیده است.
صبح ساعت ۱۱
قدیم: مشغول رسیدگی به بچه ها و پاک کردن لپه برای درست کردن ناهار است.
جدید: تازه چشمانش را با...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
يک مکالمه تلفنى جالب
چند مرد در رختکن يک باشگاه ورزشى مشغول لباس پوشيدن بودند که تلفن یکیشون که روى نيمکت بود زنگ زد.

مرد گوشى را برداشت، دکمه صداى بلند آن را فعّال کرد و شروع به حرف زدن کرد. توجه بقيه هم به مکالمه تلفنى او جلب شد.

مرد: سلام

زن: عزيزم، منم. تو هنوز توى باشگاهى؟

مرد: آره

زن: من الان توى مرکز خريد هستم. اينجا يک مغازه، پالتو پوست خيلى قشنگى داره که قيمتش سه ميليون تومنه. از نظر تو اشکالى نداره

بخرم؟

مرد: چه اشکالى داره؟ اگه خوشت اومده بخر.

زن: ضمناً از جلوى يک ماشين فروشى رد شدم. يک بنز2007 خيلى خوشگل گذاشته بود پشت ويترين.

مرد: چند بود؟

زن: 45 ميليون تومن

مرد: باشه، بخرش. فقط مطمئن شو که دست اول باشه

زن: عالى شد! آخرين چيز هم اين که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
لطفا تا اخر بخونید
از همون لحظه اول که با پدر و مادرم وارد سالن مهمونی شدم چشمم بهش افتاد و شور و هیجانی توی دلم به پا کرد !!! طول سالن را طی کردم و روی یک صندلی نشسته دوباره نگاهش کردم ، درست روبروی من بود ! این بار یک چشمک بهش زدم و لبخند زدم و یواشکی به اطرافم نگاه کردم تا کسی منو ندیده باشد ، کسی متوجه من نبود ! خودم را بی تفاوت مشغول حرف زدن کردم ولی چند لحظه بعد بی اختیار چشمم رو بهش انداختم و بهش نگاه کردم ، چه جذاب و زیبا و با نفوذ بود !!! دوباره او چشمک زد بیشتر هیجان زده شدم و به خودم گفتم که از فکرش بیایم بیرون ، باز هم مشغول گوش دادن به حرف های بقیه بودم ولی حواسم به اون طرف سالن بود !!! می خواستم برم پیشش ولی خجالت می کشیدم ، جلوى والدین و صاحب خانه !!! حتماً اگر جلو و پیشش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
یه میلیاردری بود که توی خونش تمساح نگه میداشت و اونارو گذاشته بود توی استخر پشت خونش .... یه روز یه مهمونی خیلی مجلل میگیره و خونش پر از آدم میشه .... وسطای مجلس پسرای توی مهمونی رو جمع میکنه میگه میخوام یه مسابقه بذارم واستون .... هر کدوم از شما بتونه این استخر پر از تمساح رو تا ته شنا کنه من یه میلیارد تومن بهش جایزه میدم ... یا اینکه ... هنوز جمله آخرش تموم نشده بود که یکی پرید توی آب و تمساحا همه رفتن طرفش ... اینم با هر بدبختی بود فرار کرد و تا ته آب رو شنا کرد ... از اونور که اومد بیرون یه چند تا خراش کوچیک برداشته بود فقط . میلیاردر که خیلی کف کرده بود گفت : آفرین خیلی خوشم اومد. حالا یک میلیارد تومن پول رو می خوای یا؟؟؟ پسره گفت : هیچ کدوم ... اون بی ناموسی که منو هول داد توی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 

SHIVA_S

کاربر سایت
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
13/12/19
ارسالی‌ها
850
پسندها
4,835
امتیازها
26,673
مدال‌ها
13
سطح
16
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
انيشتين براي رفتن به سخنراني ها و تدريس در دانشگاه از راننده مورد اطمينان خود كمك مي گرفت. راننده وي نه تنها ماشين او را هدايت مي كرد بلكه هميشه در طول سخنراني ها در ميان شنوندگان حضور داشت بطوريكه به مباحث انيشتين تسلط پيدا كرده بود! يك روز انيشتين در حالي كه در راه دانشگاه بود با صداي بلند گفت كه خيلي احساس خستگي مي كند؟

راننده اش پيشنهاد داد كه آنها جايشان را عوض كنند و او جاي انيشتين سخنراني كند چرا كه انيشتين تنها در يك دانشگاه استاد بود و در دانشگاهي كه سخنرانيداشت كسي او را نمي شناخت و طبعا نمي توانستند او را از راننده اصلي تشخيص دهند. انيشتين قبول كرد، اما در مورد اينكه اگر پس از سخنراني سوالات سختي از وي بپرسند او چه مي كند، كمي ترديد داشت.

به هر حال سخنراني راننده به نحوي...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] BARAN_B
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4
بازدیدها
98
  • قفل شده
  • مهم
آموزشی [ طنز چیست؟ ]
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
2,311
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
217
  • قفل شده
  • نظرسنجی
پاسخ‌ها
433
بازدیدها
14,398

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا