- تاریخ ثبتنام
- 16/6/20
- ارسالیها
- 18
- پسندها
- 107
- امتیازها
- 490
- مدالها
- 1
سطح
1
- نویسنده موضوع
- #11
زیور هم نگاهی به بالا میاندازد و با افتخار میگوید:
- ارباب خودش فکر همه چیز رو کرده.
لبخند بر روی لبهای نوشین خشک میشود. نگاه خیرهای به زیور میاندازد و مبارک باشهای همراه با حرص زیر لب میگوید. بالأخره مرضیه طاقت نمیآورد و از حال میرود. خدمتکارها او را میگیرند و به طرف اتاقش میبرند. لعیا و ریحانه با ناراحتی خیره ایرنی که در آن دنیا بود، میشوند. خدمتکار جوانی که لباس مشکی محلی پوشیده بود، شربتی جلویش میگیرد و میگوید:
- بخورید خانوم، براتون خوبه.
ایرن سری به معنای «نه» تکان میدهد که خدمتکار نگاهی به ارباب میاندازد. ارباب اخمی میکند و سری تکان میدهد که خدمتکار دوباره اصرار میکند؛ ولی ایرن، ناخودآگاه عصبانی میشود سرش داد میزند. چشمان قهوهای امیر گرد میشوند و متعجب...
- ارباب خودش فکر همه چیز رو کرده.
لبخند بر روی لبهای نوشین خشک میشود. نگاه خیرهای به زیور میاندازد و مبارک باشهای همراه با حرص زیر لب میگوید. بالأخره مرضیه طاقت نمیآورد و از حال میرود. خدمتکارها او را میگیرند و به طرف اتاقش میبرند. لعیا و ریحانه با ناراحتی خیره ایرنی که در آن دنیا بود، میشوند. خدمتکار جوانی که لباس مشکی محلی پوشیده بود، شربتی جلویش میگیرد و میگوید:
- بخورید خانوم، براتون خوبه.
ایرن سری به معنای «نه» تکان میدهد که خدمتکار نگاهی به ارباب میاندازد. ارباب اخمی میکند و سری تکان میدهد که خدمتکار دوباره اصرار میکند؛ ولی ایرن، ناخودآگاه عصبانی میشود سرش داد میزند. چشمان قهوهای امیر گرد میشوند و متعجب...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر