ترا من چشم در راهم شباهنگامدوست را زیر باران باید برد
عشق را زیر باران باید جست
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه اش داد بـه مـن
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
ل**ب پاشویه نشست
ترا من چشم در راهم شباهنگامترس دارد به خواب میچسبد
تا به فردای پوچ شک بکند
شاید آن چشمهای بیروشن
به شب لعنتی کمک بکند
ترا من چشم در راهم شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن سایه ها رنگ سیاهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
دو قدم مانده که پاییز به یغما برودما در ظلمتایم
بدان خاطر که کسی به عشق ما نسوخت
ما تنهاییم
چرا که هرگز کسی ما را به جانب خود نخواند
عشقهای معصوم ، بیکار و بی انگیزهاند
شاملو
در لحظههای ساکت عاشق بر من بباردو قدم مانده که پاییز به یغما برود
این همه رنگ قشنگ از کف دنیا برود
هرکه معشوقه برانگیخت گوارایش باد
دل تنها به چه شوقی پی یلدا برود؟
گله هارابگذار!
ناله هارابس کن!
روزگار گوش ندارد که تو هی شِکوه کنی!
زندگی چشم ندارد که ببیند اخم دلتنگِ تو را
فرصتی نیست که صرف گله وناله شود!
تابجنبیم تمام است تمام!!
مهردیدی که به برهم زدن چشم گذشت….
یاهمین سال جدید!!
روی دوپا در من ایستاده ایدر لحظههای ساکت عاشق بر من ببار
بر من ببار تا که برویم بهاروار
چشم از تو بود
و عشق بچرخانم بر حول این مدار
دلم برای میله های عشق ، تنگ می شود...روی دوپا در من ایستاده ای
دلتنگ که می شوی
به چهار دیواری سینه ام می کوبی
کسی جز استخوانهای مرده
در من نیست
دست در خونم می کنی،
دنبال نهنگی تشنه میگردی
زنی که حرفهای عاشقانه در دهانش باز مانده
از دست هایت لیز می خورد.
#سهیل_شاکری