متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات انکار | افسانه نوروزی نویسنده افتخاری انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Afsaneh.Norouzy
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 5
  • بازدیدها 291
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام وان‌شات: انکار
نام نویسنده: افسانه نوروزی
ژانر: عاشقانه
خلاصه:
زندگی مهنا پس از ازدواج با حافظ دست‌خوش تغییراتی می‌شود که نقییر تا قطمیرش را وارونه می‌کند.
در این میان یک حادثه، یک مرگ!
باعث می‌شود حافظ انصاف بی‌انصافش را به سرمنزگاه قافیه‌ای ببازد که انکار طلب می‌کند.
مهنا به آغوش مادری باز می‌گردد که سال‌ها سکوتش بوی انکار به خود گرفته است.
حقایق بلوا می‌کنند.
حقایق...
زندگی جدیدی را برای او می‌سازد.​
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #2
مقدمه:
دوستش دارم.
من او را دوست دارم.
در مستولیِ سبک‌سر کلمات موجزی که سرم خراب شده من اما...
می‌نویسم از احساس!
از حس نابی که وقتی در نفس‌هایم می‌پیچد، می‌شوم خودخواه‌ترین زنِ دنیا!
می‌نویسم برای تو.
برای خاطرات
برای روزهای خوب پیش رویمان.
اسمت که می‌آید می‌شوم خودخواه‌ترین عاشق بی‌منطق‌ دنیا.
در میان قلاده‌های "انکاری" که در قنوت نمازشان حبوطم را نیت می‌کنند؛
من اما در غفران سکوتم؛ عاشقانه فریادِ "اقرارم" را سُرمه چشمان همه می‌کنم.
آبیِ من!
این روزها...
من طلبکارترینم!
من یک "تو"
و یک دنیا "خوشبختی" را از این دنیا طلب دارم.

 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #3
غلت می‌زنم و چشمانم را می‌بندم. چهره‌اش را دوباره و دوباره مرور می‌کنم. صدایش در گوشم سودا می‌شود و چهره‌اش در پشت پرده چشمانم قرار! خواب از چشمانم رفته است. با به یاد آوردن تمام لحظات امشب انگار دوباره انرژی گرفته‌ ام و می‌توانم به تنهایی یک کوه را بلند کنم.
صدای ویبره موبایلم روی شیشه میز عسلی کنار تختم بلند می‌شود. به سرعت دست می‌برم و قفل موبایلم را باز می‌کنم. چشمانم از نور زیاد صفحه برای چند لحظه بسته می‌شود. بعد از چند لحظه وقتی چشم باز می‌کنم پیام کوتاهی از طرف حافظ را می‌بینم.
- زانوت بهتره؟
و ذهن مریض من از همین سوال کوتاه چه برداشت‌ها که نمی‌کند. بغل بغل احساس. وجب وجب "نگرانتم" و دنیا دنیا "دوستت دارم"!
لبخند کش آمده‌ ورپریده‌ام را به حصار تیزیِ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #4
حالم خوب است! خیلی خوب! انگار چند مدل قرص توهم‌زا بالا انداخته‌ام که وجودم این همه با هم هماهنگ کار می‌کند. سرم را کمی از پنجره بیرون می‌برم. سرمای هوا درست روی پوست تب کرده‌ام می‌نشیند و حالم را جا می‌آورد.
- نمی‌خوای چیزی بگی شما؟
چشم که باز می‌کنم نگاهم در تاریکی حیاط بین شاخه‌های بی‌برگ درخت انار و هلو که درست زیر پنجره اتاقم است، گم می‌شود. صدایم ناز دارد؟ نمی‌دانم. ولی نیاز دارد! این را می‌دانم که او نیازِ من است.
- حرص نخور حافظ. من خوبِ خوبم!
نیازم را از حافظی که صدایش کردم می‌فهمد؟ در این لحظات بی‌عقل و منطق‌ترینم. صدایش حرص دارد و شاید کمی دلتنگی!
- زحمت کشیدی واقعاً خانم!
دلخور است! این را از "خانم" گفتنش می‌فهمم! در این سفسطه‌ها و افکار ملازمه‌ پر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #5

سکوت می‌کند. مدتی شاید طولانی! و من از شنیدن صدای نفس‌های کش‌دارش جوابم را نگفته می‌گیرم.
- مهنا؟
صدایش تنها احساس دارد و احساس! بی‌تعلل با تمام وجودم که جانش شده پرواز می‌کنم.
- جانم؟
می‌خندد!
با سکوت مطلقی که حافظ ثانیه‌هایمان را با آن گره زده، زندگی می‌کنم. طولی نمی‌کشد که صدای شکستن روی سکوت پر احساسمان خش می‌اندازد. ترسیده می‌پرسم:
- حافظ؟ حافظ چی شد؟
صدایش پر از خنده‌ است! یک خنده که ته گلویش تمام قامت قیام کرده.
- چیزی نیست لیوان از دستم افتاد.
روی لبه تخت می‌نشینم. میان گفتن و نگفتن دست آخر دل را به دریا می‌زنم:
- مراقب دستت باش!
و بی‌اختیار از پشت روی تخت می‌افتم. موهایم در هوا به رقص درمی‌آید و روی صورتم سقوط می‌کند. صدایش دیگر بلند نیست. آهسته و شاید...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
سطح
46
 
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,337
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
  • نویسنده موضوع
  • #6
کاورپایان رمان.jpg
 
امضا : Afsaneh.Norouzy
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا