متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

روی سایت دلنوشته‌‌‌ی بغض تنهایی|مریم یونسی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #1
~به نام خالق عشق~

631787_4421c3b5f0bcaaca5e90d942011dff7f.jpg
نام دلنوشته: بغض تنهایی
نام نویسنده: مریم یونسی
تگ: محبوب
ویراستار: ستاره لطفی
مقدمه: گلویم بغض بدی دارد، بغضی که با برگشتن به خاطرات هم نمی‌شکند.
دلم تنگ است... .
سردرگمم!
نمی‌دانم چه راه حلی را پیش بگیرم!
پس می‌نویسم و به خودش تقدیم می‌کنم... .
شاید بگویید حماقتِ محض است، اما من می‌گویم تنها راهی است که آرامم می‌کند.

*با زدن اشتراک می‌تونین دلنوشته رو دنبال کنین!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

S_MELIKA_R

مدیر بازنشسته
سطح
26
 
ارسالی‌ها
2,263
پسندها
19,567
امتیازها
46,373
مدال‌ها
30
سن
26
  • #2


•| بسم رب القلم |•


آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند...

1594410392406.png



نویسنده‌ی عزیز، بی‌نهایت خرسندیم که دلنوشته‌های زیبایتان را در انجمن «یک رمان» به اشتراک می‌گذارید.
خواهشمندیم پیش از پست‌گذاری و شروع دلنوشته‌، قوانین بخش «دلنوشته‌های کاربران» را به خوبی مطالعه بفرمایید.

"قوانین بخش دلنوشته‌ی کاربران"

پس از گذشت حداقل ۲۰ پست از دل‌نوشته،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : S_MELIKA_R

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #3
***
خاطره‌هایمان یادت هست؟
می‌خواهی یادآوری کنم؟
فقط مشکل این‌جاست که نمی‌دانم از کجا باید شروع کنم!
از دوران کودکی؟

یا از آخرین خاطره‌ی شاد دوسال پیش‌مان؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #4
***
در حال نبش قبر خاطراتم هستم... .
و تو در آن بین مانند الماسی درخشان لا به‌ لای خاطراتم می‌درخشی و خودت را به من یادآوری می‌کنی!
نمی‌دانی که هر لحظه در خاطراتِ تواَم با تو هستم؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #5
***
یک نفر با خنده به من گفت:
- «نود و پنج درصد در رویا زندگی کن، و پنج درصد بقیه را در واقعیت!»
فقط سکوت کردم... .
چون نمی‌دانست و من هم حوصله‌ی توضیح نداشتم!

نمی‌دانست که من ۹۹.۹ درصد در رویای تو زندگی می‌کنم و آن یک‌ دهم بقیه را هم با تو در واقعیت!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #6
***
دلتنگتم... .
دلتنگ تویی که هر روز، رو به ‌‌رویم هستی!
دلتنگ تویی که دریای چشمان قهوه‌ای‌ات، آرامشم بودند!
دلتنگ تویی که لبخندت، تنها امیدم بود!
دلتنگ تویی که دو سال است در قلبم خلاء ایجاد کرده‌ای!

دلتنگ تویی که... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #7
***
نزدیکی‌مان از جنس مکانی است!
هر روز می‌بینمت،
هر روز نگاهم قفل نگاهت می‌شود... .
اما دریغ از یک سخن،
یک لبخند،
یک اخم و حتی یک شکلک بچه‌گانه!
من اکنون حکم ققنوسی را دارم که می‌میرد، خاکستر می‌شود و دوباره زنده می‌شود؛
اما... .
یک فرق کوچک در این میان هست!

من به جای یک سال، هر روز با یادآوری خاطرات می‌میرم و دوباره زنده می‌شوم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #8
***
واقعاً تو همانی هستی که تا دیروز،
باید دست‌هایم را در دستانش می‌گذاشتم تا خوابش ببرد؟!
یک‌دفعه چه اتفاقی افتاد؟!
من بد شدم که تو بی‌توجه شدی؟
یا تو دیگر آن فرد همیشگی نیستی؟!
یک بیوگرافی از توِ جدیدت به من بده،

شاید دوباره عاشقت شدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #9
***
تنها زمانی که با آسودگی نگاهت می‌کنم؛
هنگامی است که از تو بازخوردی نمی‌بینم.
وقتی تو خوابی و من ساعت‌ها
طوری که زمان از دستم در می‌رود
و پاهایم فریاد درد گرفتن سر می‌دهند،
من تازه متوجه چند ساعتی که فقط نگاهم به تو بوده،
می‌‌افتم!
بعد از ساعت‌ها نظاره کردن رخسار تو،
به طرفت می‌آیم و بوسه‌ای روی گونه‌ات می‌زنم.
ممکن است، مثل هر روز، یک دفعه چشم‌هایت را باز کنی و من را ببینی!
اما خیالم آسوده‌ است... .
می‌دانی چرا؟
چون،

آن فقط من هستم که این لحظات را در حافظه‌ی بلند مدتم حفظ می‌کنم و تو فردای آن روز هیچ خاطره‌ای از این صحنه نخواهی داشت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
817
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
سن
22
  • نویسنده موضوع
  • #10
***
اگر دقت کرده باشی... .
عقربه شمار هم جمعه‌ها تنبل و کسل است!
چرا که با کندیِ تمام حرکت می‌کند... .
طوری که بیست و چهار ساعت شبانه روز برایت
چهل و هشت ساعت می‌شود... !
دائم به ساعت نگاهی می‌اندازی، اما در همان دقیقه‌های آغازین روز مانده‌ است!

و من یادم می‌افتد که هنوز در تنهایی به سر می‌برم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا