نویسندگان، مهندسان روح بشریت هستند.

روی سایت دلنوشته‌‌‌ی بغض تنهایی|مریم یونسی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
یک شهریور که یادت هست؟!
یادت هست چه روزی بود؟
مهم‌ترین روز زندگی‌ام بود و هست... .
روز خلوت عاشقانه‌ی‌مان!
روزی که قراردادش را چندسال پیش نوشتیم و هنوز
جوهر عشقش خشک نشده‌ است.
آن روز منتظرت خواهم بود... !

یک ماه و ده روز دیگر... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #22
***
انتخاب من نبودی!
اتفاقی در زندگی‌ام آمدی... .
نمی‌گویم لیاقت من را داشته باش،
می‌گویم بمان تا لیاقت داشتنت را به بقیه نشان دهم!

به خودت برگرد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #23
***
می‌گویند:
- «دنیا پر از آدم‌های معمولی است، پس متفاوت باش!»
خواستم متفاوت باشم،
اما... .
همان آدم‌ها جلویم را گرفتند و تو نیز فقط نظاره‌گر شکستم بودی!
کاش کنارم بودی... !

آن‌وقت، من خاص‌ترین مخلوقِ این سیاره‌ی خاکی می‌شدم... .
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #24
***
امشب در دادگاه قلبم تنها بودم!
دادگاهی که شاهد نداشت.
تنها یک متهم به اسم من داشت و بقیه شاکی بودند!
هر چه گشتم، در میان جمع پیدایت نکردم.
فکر کنم قفلِ گنجِ قلبم را قبل از رسیدن به دادگاه باز نکرده بودم.

شاید اگر باز می‌کردم به عنوان اولین شاهد می‌دیدمت!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #25
***
کاش آن‌قدر احساساتی نبودم!
اگر مثل تو از سنگ بودم، این حال دلم نبود!
کاش دنیا آن‌قدر نامرد نبود!

دید دارم ذره‌ذره به لبه‌ی پرتگاه نزدیک می‌شوم،
اما... .
به جای این که دستم را بگیرد؛ مرا هول داد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
می‌دانی؛
سنگ صبور همه بودم،
اما وقتی غم داشتم هیچ‌کسی نبود!

الان هم اگر به رویشان بیاورم، مدعی‌تر از همه می‌گویند:
- «ما بودیم و خودت نخواستی!»
نمی‌فهمیدند که کلمه‌ی هیچ‌کس در نظر من مجاز از تو بود!

چون تو همه‌کس من بودی و من تنها با تو آرام می‌شدم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #27
***
تنهایی مرا به جایی آرام و بی‌سر و صدا می‌برد.
بغض با قدرت ماورایی‌اش، در حال خفه کردن من است!
نفیرم* منعکس می‌شود و به خودم برمی‌گردد!
تازه یادم می‌افتد، درست است...

همه‌‌ی کارهای آدم به خودش برمی‌گردد، اما فقط منفی‌هایش... !

*فریاد و زاری با صدای بلند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #28
***
به نوشته‌های دلم خنده‌‌ی تلخی می‌‌زنم... .
چرا تمام نمی‌شود این نوشته‌هایی که نه تنها به دردم نمی‌خورند،
بلکه باعث فوران خاطراتی می‌شوند که
برای هیچ‌‌کس به غیر خودم مهم نبوده و نیست!
اما باز هم دست و دلم می‌لرزند و می‌گویند:

- «بنویس!»
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #29
***
هیچ‌وقت حرف مردم برایم مهم نبوده است!
می‌دانی از کجا فهمیده‌ام؟
از همان جایی که اگر برایم مهم بودند...
تو هیچ وقت در خاطراتم آن‌قدر پررنگ نبودی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Dark Angel

کاربر فعال
سطح
25
 
ارسالی‌ها
816
پسندها
15,506
امتیازها
37,073
مدال‌ها
23
  • نویسنده موضوع
  • #30
***
اگر درباره‌ی تو با کسی حرف نزده بودم... .
اگر پُز داشتنت را به کسی نداده بودم... .
اگر تو را کشف نکرده بودم... .
دفتر سرنوشتم این گونه به پایان نمی‌رسید!
چرا که فراموش کرده بودم،

هر کسی را که دوست داری زودتر از بقیه از دستش خواهی داد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا
Logo

از کاربران همیشه همراه یک رمان دعوت می‌کنم که در مسابقه {چله جنایی} شرکت کنند.

مشاهده بیشتر