- ارسالیها
- 1,963
- پسندها
- 25,773
- امتیازها
- 51,373
- مدالها
- 35
چشم باز میکنم. من کجای این دنیای خاکی زندگی میکنم؟ سرنوشت و دردهایش تا کجا قرار است پایشان را روی گلویم بگذارند و تا نفسهای آخرم زور بزنند؟ میگویند به غم عشق همان عشق علاج است؛ به غم درماندگی چه درمان است؟ مرحمی جز پرواز هست؟ دستهایت را به خیال بالهایی سپید بگشایی و به شوق پرواز از بالای صخرهی دردهایت پایین بپری!
دوست دارم روزی برسد که زندگیام روشن شود، آنقدر که با خود بگویم به راستی کسی برایم آرزو کرده است؟ آرامش، قصهای بود که مادربزرگ شـبهای زمستان برایم میبافت. یکـی از رو، دو تا از زیر. بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد!
زندگیام پر از ناکامی هاست؛ دردهایی که هیچگاه پایان نیافت، بغضهایی که هرگز تمام نشد، قلبهایی که همیشه جدا ماند و قدمهایی که ناکام ماند، از رسیدن به...
دوست دارم روزی برسد که زندگیام روشن شود، آنقدر که با خود بگویم به راستی کسی برایم آرزو کرده است؟ آرامش، قصهای بود که مادربزرگ شـبهای زمستان برایم میبافت. یکـی از رو، دو تا از زیر. بالاپوشی که هیچگاه گرمم نکرد!
زندگیام پر از ناکامی هاست؛ دردهایی که هیچگاه پایان نیافت، بغضهایی که هرگز تمام نشد، قلبهایی که همیشه جدا ماند و قدمهایی که ناکام ماند، از رسیدن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.