مهم درخواست معرفی آثار | انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع NEGIN_R
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 64
  • بازدیدها 3,303
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • #51
چشم باز می‌کنم. من کجای این دنیای خاکی زندگی می‌کنم؟ سرنوشت و دردهایش تا کجا قرار است پایشان را روی گلویم بگذارند و تا نفس‌های آخرم زور بزنند؟ می‌گویند به غم عشق همان عشق علاج است؛ به غم درماندگی چه درمان است؟ مرحمی جز پرواز هست؟ دست‌هایت را به خیال بال‌هایی سپید بگشایی و به شوق پرواز از بالای صخره‌ی دردهایت پایین بپری!
دوست دارم روزی برسد که زندگی‌ام روشن شود، آن‌قدر که با خود بگویم به راستی کسی برایم آرزو کرده است؟ آرامش، قصه‌ای بود که مادربزرگ شـب‌های زمستان برایم می‌بافت. یکـی از رو، دو تا از زیر. بالاپوشی که هیچ‌گاه گرمم نکرد!
زندگی‌ام پر از ناکامی هاست؛ دردهایی که هیچگاه پایان نیافت، بغض‌هایی که هرگز تمام نشد، قلب‌هایی که همیشه جدا ماند و قدم‌هایی که ناکام ماند، از رسیدن به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] EUROS

A.Hamzeh

معلم انجمن
معلم انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/3/20
ارسالی‌ها
2,343
پسندها
27,587
امتیازها
51,373
مدال‌ها
35
سطح
28
 
  • #52
به در تکیه دادم. چشمانم را بستم. نفس عمیقی کشیدم. جعبه را روی زمین گذاشتم. پاکت را برداشتم. با دستان لرزان آن را باز کردم.
- خزان، ای عزیزتر از جانم، دلجویم، دلبرم، دوستت دارم. نه تنها برای آنچه که هستی، بلکه برای آنچه که هستم. هنگامی که با توام دوستت دارم؛ نه تنها برای آنچه از خود ساخته‌ای، بلکه برای آنچه که از من می‌سازی. دوستت دارم، برای بخشی از وجودم که تو شکوفایش می‌کنی. دوستت دارم، چون یاری‌ام می‌کنی که از تخته پاره‌های زندگی نه یک کلبه بلکه معبدی در خور تو بنا نهم. کمک می‌کنی که کار روزانه‌ام نه یک سر شکستگی بلکه ترنم ترانه‌ای باشد. دوستت دارم، چون دست به دل فسرده‌ام می‌نهی و زنگارهای بی‌ارزش و بی‌مقدار را به سویی می‌زنی و نور می‌تابانی بر گنجینه‌های پنهانی که تا کنون در ژرفا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : A.Hamzeh

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,052
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #53
درخواست برای رمان لگام گسیخته
#شقایق-سیدعلی
آهو ل**ب می‌زند:
- برم صدا کنم آقا شهاب رو؟!
آمین ( توماس) موهای خرمایی آهو را با چشم شکار می‌کند:
- نه، نرو! بیرون نرو، هیچ‌کس من رو نباید این‌جوری ببینه.
آهو سرش را تکان می‌دهد، لبانش را گاز می‌گیرد و با صدای آرام می‌گوید:
- چیکار کنم؟!
آمین آب دهانش را قورت می‌دهد، سیب گلویش تکان می‌خورد و چشمانش روی غنچه‌ قرمز ثابت می‌ماند، با خود می‌گوید:
- لعنتی!
چشمانش را می‌بندد:
- حال دلم خوش نیست، حال دلم رو خوب کن!
آهو نفسش در سینه جای‌ می‌ماند. حال دلش چرا خوش نیست؟ نگاهی به عکس روی زمین می‌اندازد. شاید... .
- چرا حال دلتون خوش نیست؟
آمین می‌خندد به لحن ساده‌ی آهو.
روی تخت خودش را پرت می‌کند و دستانش را بر زانوهای خود تکیه می‌دهد:
- دلم روزه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,052
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #54
درخواست برای دلنوشته زاویه دید



https://forum.1roman.ir/threads/116751/

#شقایق_سیدعلی
دخترم نیروی شگفتی دارد.
با موهایش ذهن یک مرد را به جنگ می‌طلبد.
چشم‌هایش همواره در پی سلح ارامش‌ را تزریق‌ می‌کنند.
و باران لطافت از‌ چشمانش سرازیر است.
زاویه دید را تغییر دهیم! وقتی زندگی با زن بودن اغاز می‌شود.
وقتی با رقص چشمانش طوفان می‌شود و تمام شاعران می‌نویسند از لبخندی که نوایش لرز می‌انداز بر‌ دل دیگر چه فرقی دارد. ادم یا حوا سیب را خورده باشند.
مهم وجودش است که در جهان مخروبه‌ای
با پلک زدن بهشت را رنگ می‌زند
 
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,052
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #55
درخواست برای دلنوشته غم نوشته هایی برای دخترم
https://forum.1roman.ir/threads/111903/
#شقایق-سیدعلی
دختر جان در کودکی همیشه می‌اندیشیدم کسی را که دوست داشته باشی زنده بودن را تا اخر این جهنم حاضری به دوش بکشی تافقط یک راه برای رسیدن به او پیدا کنی؛ اما فهمیدم این تیر من در بی تجربگی به خطا رفت؛ چون من باز هم اشتباه می‌کردم. زمانی به خطای خود پی‌ بردم که جهالتی بیش از دوست داشتن از من سر زد؛ من عاشق شدم، انگاه بود که فهمیدم عاشق هیچگاه در پی زیستن نیست. عاشق ها مرگ را بیشتر دوست دارند؛ چون با ان اجین شده‌اند. چون عاشقی که دلبر بیت المال داشته باشد هم بی دین می شود هم مرد، خب این گونه عاشق ها اکثر ارزوی وصال و دست یابی به بیت المال را دارند و این یعنی اه خدا گریبان گیرشان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AVA_SEY
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R

AVA_SEY

کاربر حرفه‌ای
کاربر حرفه‌ای
تاریخ ثبت‌نام
9/3/20
ارسالی‌ها
1,787
پسندها
16,052
امتیازها
40,573
مدال‌ها
26
سطح
24
 
  • #56
درخواست برای دلنوشته سوز فراق

#شقایق_سیدعلی
#سما_شمس
Sama_Shams sama_shams

https://forum.1roman.ir/threads/114641/

یک فنجان چای داغ تازه دم ریخته ام برایش
ای کاش زود تر بیاید این مهمان
مرگ را میگویم
ای کاش زود تر بیاید
که حال من بعد از رفتنت
فقط با رقص مرگ میان نفس هایم التیام می یابد...!
 
امضا : AVA_SEY

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
25
سطح
12
 
  • #57
سلام درخواست برای رمانم دارم «تیامسیش»

دستانش از آب سرد رودخانه یخ کرد؛ آن ها را به دهانش نزدیک کرد تا با نفسش گرمایی به انگشتان ظریفش هدیه دهد، اما حواسش به کل از روسری آبي رنگش که حال آب رودخانه نوازشگرانه به تار و پودش نشسته بود، پرت شد و جریان آب آن را با خود ‌برد. درست شبیه تکه برگی که در دستان باد می‌رقصد و پایین می‌آید. رنگ آبي روسري در شفافيت رودخانه تنيده بود و چون سقفي آبي رنگ براي ماهيان سايه كرده بود.
تيامسيش خوب می‌دانست که اگر سریعاً روسری بلندش را از چنگال آب بیرون نکشد؛ تا روستا و شهر کناری باید به دنبالش رود تا فقط از فریاد های مادرش نجات پیدا کند.
حال فریبا هم با او هم قدم شده بود و کنار رودخانه می‌دویدند و با اضطراب و خواهش به روسری آبي رنگ که اینک خود را به دستان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : like_moon

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
25
سطح
12
 
  • #58
درخواست برای دلنوشته ام« واژه ای به نام انسانیت»

پیرمردی در گوشه‌ای نشسته است و به پنجره‌ای که دیگر برایش تکراری شده‌است، خیره نگاه می‌کند.
برایش تکراری است اما هرگز خسته نمی‌شود از انتظار!
چشمش به راه خشک شده‌است آخر ده سالی می‌شودکه چشمانش را به در دوخته است!
دوستش کنارش می‌نشیند:
_ هنوز هم منتظری؟
چشمش را برای لحظه‌ای هم از روبرویش نمی‌گیرد. با غمی نهفته در جانش می‌نالد:
_آره!
پیرمرد نا امید‌تر از هربار می‌گوید:
_میدونی که نمیان!پس چرا هنوزم منتظری!
اشک گوشه‌ی چشمش را پاک می‌کند:
_ای کاش اونقدر غرق خوشحالی خودشون باشند که من رو فراموش کرده باشند!
چشمان تر شده‌اش را روی هم می‌فشارد:
_خدایا! عاقبت هیچ پدر و مادری خانه سالمندان نباشه!
آری در سرزمین من پیر شدن هم سخت و طاقت فرساست،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : like_moon
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R

like_moon

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
18/3/18
ارسالی‌ها
750
پسندها
6,019
امتیازها
22,273
مدال‌ها
12
سن
25
سطح
12
 
  • #59
درخواست برای دلنوشته ام «آهی»
گم می‌شوم در خاطراتمان...
آن‌چنان که جسمم را با تمام ناتوانی‌اش فراموش می‌کنم!
تنها تویی را می‌بینم که دستانت را برای به آغوش کشیدن، به سمتم دراز کرده‌ای!
اما زمانی که پر می‌گشایم تا تو را به آغوش بکشم...
همچون گردبادی سهمگین از خاطراتم رخت می‌بندی...
بگذار در رویاهایم تویی را ببینم، که سخت عاشقم هستی!

#م.عبدالله_زاده
like_moon م.عبدالله زاده
لینک:https://forum.1roman.ir/threads/125720/page-2
 
امضا : like_moon
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R

Hannaneh Mirbagheri

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
16/8/20
ارسالی‌ها
259
پسندها
1,165
امتیازها
6,713
مدال‌ها
8
سطح
9
 
  • #60
سلاام، درخواست معرفی دلنوشتم رو داشتم.

شوق پار، تمنای عروج، رجای پرواز...
همه و همه به معنای آرزوی پرواز است اما؛
هیچ‌کدام معنا نمی‌کند، اشتیاق پریدن را.
هیچ‌ کلمه و آوایی نیست که بی اغراق شرح دهد، شوق پرواز را.


#Hnnaneh
دلنوشته‌ی آرزوی مطار
 
امضا : Hannaneh Mirbagheri
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] NEGIN_R
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

عقب
بالا