- ارسالیها
- 1,794
- پسندها
- 63,560
- امتیازها
- 77,373
- مدالها
- 33
- نویسنده موضوع
- #41
درخواست برای رمان دوگوی لجنی
خلاصه: دختر قصهی ما تا چشم باز میکنه دنیاش رو بشناسه، درگیر اتفاقات میشه که شاید اگه اون اتفاقات نمیافتادن، الان مسیر زندگیش یه جور دیگهای رغم میخورد؛ اما توی این مسیر تنها امید بود که اون رو برای جنگیدن با سرنوشت تشویق میکرد، و شاید همین امید باعث شد که اون رو محکم کنه و بتونه پس از سالها، دوباره طعم شیرین خوشبختی رو بچشه.
تو دلم خدا رو صد هزار مرتبه به خاطر وجود مهتاب شکر کردم. اگه مهتاب نبود، من الآن از شدت درد و سختی مرده بودم. فکر مهتاب باعث شد، لبخند رو لبم بشینه؛ که مهتاب سریع گفت:
- کجای حرفهای من خنده داشت؟ دخترهی دیونه اول آدم رو زجر میدی، بعدم میشینی برای من میخندی؛ بذار مرخص بشی؛...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.