متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

دنباله دار بزرگترین سوتی...

  • نویسنده موضوع *Rozhina*
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 45
  • بازدیدها 1,338
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

freeGirl.song

رفیق جدید انجمن
سطح
11
 
ارسالی‌ها
69
پسندها
4,639
امتیازها
20,913
مدال‌ها
9
  • #21
یبارم تو بازار دنبال مامانم می گشتم یدفعه دیدیمش دستشو کشیدم گفتم مامانننن
بعد دیدم مامانم نبود/:
 

Natali romanof

کاربر انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
19
پسندها
269
امتیازها
1,633
  • #22
یادم نیست من معمولا از ملت سوتی میگیرم
 
امضا : Natali romanof

Şคງhคr

رفیق جدید انجمن
سطح
0
 
ارسالی‌ها
28
پسندها
698
امتیازها
3,623
  • #23
جلو همه ی فامیل راز دختر عمم رو گفتم :sisi3:
 
امضا : Şคງhคr

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • #24
چی میتونه تف کردن نوشابه رو صورت کسی ک ازش خجالت میکشی، بزرگترین سوتی باشه!؟
آب نشدم، بخار شدمممممم :458161-a8d3a06c34691a30a2bfca12caac7f3e: :610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
 
امضا : NEGIN BARZAN~

D.S.R

کاربر فعال
سطح
20
 
ارسالی‌ها
867
پسندها
13,009
امتیازها
34,373
مدال‌ها
16
  • #25
یه جای دیگه هم سر کلاس با دوستام موهامو باز کرده بودم وسط کلاس داشتیم اهنگ میخوندیم منم میرقصیدم یهو همه ی کلاس شد سکوت منم که حدس میزدم قضیه چیه که همه ساکت شدن برگشتم دیدم ناظممون که خیلی هم بد اخلاق تشریف داره وایساده تو درگاه در داره با اخم بهم نگاه میکنه
با یه لبخند ملیح محو شدم

دوباره یه جای دیگه هم یه طرح کشیدم معلممون قبول نکرد منم طرحمو برداشتم برگشتم رفتم ته کلاس که برم بشینم سرجام درهمون حالم داشتم میگفتم به جهنم که قبول نمیکنی به درک که قبول نمیکنی میخوام نباشی که قبول کنی
بعد دیدم همه ساکت شدن دارن با چشای گرد شده بهم نگاه میکنن دوستامم به زور خودشونو نگه داشتن نزنن زیر خنده
:mellowsmiley: فهمیدم همه ی حرفامو بلند بلند زدم همه شنیدن مخصوصا معلمه
 
امضا : D.S.R

mhi

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
3,148
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • #26
یک‌بار تو اینترنت درمورد کوسه می‌خوندم که یک مطلب جالب دیدم. چند دقیقه بعد داداشم اومد، منم گفتم بذار نشونش بدم. بعد تند تند سرچ کردم و «ه» آخرش نی‌افتاد. حالا خودتون تا تهش برین مه چی آورد منم عین گیجا می‌گفتم این چیه؟ چرا اینو آورده؟ نمی‌زدم بره. آخر داداشم روشو کرد اونور که مثلاً. ارم با گوشیم کار می‌کنم. بعد تازه فهمیدم جی شد اصلاً آب شدم.
یکبار هم اومدم به داداشم بگم مسی مشکل جسمی داره؟ گفتم مشکل جنسی داره؟
کلاً جلو داداشم سوتی میدم.:budo:
 
امضا : mhi

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #27
وای یه بار وقتی دبیرستان بودم یه نمایش داشتیم...
خیر سرم مجری بودم...
از اداره هم اومده بودن و خییییلی آدمای مهمی نشسته بودن جلومون!
خلاصه نمایش تموم شد...
رفتم اون بالا، میخواستم بگم از توجه شما متشکرم، گفتم از تشکر شما متوجهم!!:458123-01167683a8748f5d0059c2ed21e26447:
هیچی دیگه... رفتم پشت صحنه توی افق محو شدم...
هنوزم یادم میوفته صورتم داغ میشه!:458085-57064877fa35493f631265f30452a1bc:


یه بار دیگه هم تو دانشگاه سرکلاس میخواستم به همه بچه های کلاس کتاب نذری بدم، بعد چون استادمونو خیلی دوست داشتم(خانم بود!) اول کتابی که به استاد قرار بود بدم نوشتم: میخواهم از خدا به دعا صدهزار جان/تا صدهزار بار بمیرم برای تو:458149-2e0df5ba9e7ed867450b1a5ac2956e3a:
وقتی خواستم کتاب رو بدم به استاد یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : فاطمه شکیبا

mhi

رو به پیشرفت
سطح
12
 
ارسالی‌ها
137
پسندها
3,148
امتیازها
17,773
مدال‌ها
11
  • #28
وای یه بار وقتی دبیرستان بودم یه نمایش داشتیم...
خیر سرم مجری بودم...
از اداره هم اومده بودن و خییییلی آدمای مهمی نشسته بودن جلومون!
خلاصه نمایش تموم شد...
رفتم اون بالا، میخواستم بگم از توجه شما متشکرم، گفتم از تشکر شما متوجهم!!:458123-01167683a8748f5d0059c2ed21e26447:
هیچی دیگه... رفتم پشت صحنه توی افق محو شدم...
هنوزم یادم میوفته صورتم داغ میشه!:458085-57064877fa35493f631265f30452a1bc:


یه بار دیگه هم تو دانشگاه سرکلاس میخواستم به همه بچه های کلاس کتاب نذری بدم، بعد چون استادمونو خیلی دوست داشتم(خانم بود!) اول کتابی که به استاد قرار بود بدم نوشتم: میخواهم از خدا به دعا صدهزار جان/تا صدهزار بار بمیرم برای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : mhi

فاطمه شکیبا

نویسنده انجمن
سطح
21
 
ارسالی‌ها
2,021
پسندها
12,350
امتیازها
38,673
مدال‌ها
21
  • #29
دومی باحال‌ترین چیزی بود که شنیدم.
خیلی بد بود
آخه یکی نیس به منِ احمق بگه اینم شعر بود تو نوشتی؟
وای هنوز یادم میوفته آب میشم
دلم میخواست کتابو از پهنا بکنم تو حلق پسره
 
امضا : فاطمه شکیبا

NEGIN BARZAN~

نویسنده انجمن
سطح
33
 
ارسالی‌ها
2,143
پسندها
30,343
امتیازها
64,873
مدال‌ها
19
سن
20
  • #30
خیلی بد بود
آخه یکی نیس به منِ احمق بگه اینم شعر بود تو نوشتی؟
وای هنوز یادم میوفته آب میشم
دلم میخواست کتابو از پهنا بکنم تو حلق پسره
من بودم ب قول خودم از خجالت بخار میشدم! :610605-17b75dcd35733148d682e2850a11722a:
 
امضا : NEGIN BARZAN~
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا