- ارسالیها
- 3,500
- پسندها
- 65,247
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 31
اول سال تو کلاس نشسته بودیم
دوستم گف مادر آرون افشارو بخونیم؟! زنگ تفریحم بود
گفتم برو باو بیا مسخره بازیو بخونیم
هیچی دیگ همون طور که قر میدادیم و میخوندیم مدیر اومد تو و کلی دعوا و فلان
انضباط کم کردن لنتیا:/
یبارم تو کوچه پشتیه مدرسه بعد امتحان داشتیم عکس میگرفتبم زبونمون بیرون بود یه ایل پسر که اکیپ بودن و اکیپ ما روشون کراش داشتن دیدن و هیچی دیگه آن کراش شدن از رومون://////////
دوستم گف مادر آرون افشارو بخونیم؟! زنگ تفریحم بود
گفتم برو باو بیا مسخره بازیو بخونیم
هیچی دیگ همون طور که قر میدادیم و میخوندیم مدیر اومد تو و کلی دعوا و فلان
انضباط کم کردن لنتیا:/
یبارم تو کوچه پشتیه مدرسه بعد امتحان داشتیم عکس میگرفتبم زبونمون بیرون بود یه ایل پسر که اکیپ بودن و اکیپ ما روشون کراش داشتن دیدن و هیچی دیگه آن کراش شدن از رومون://////////