متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 282
  • بازدیدها 11,133
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #71
به گمانم همیشه همین طوری است. آدم اول میترسد ولی بعد میفهمد تنها چیزی که کمکش نمیکند همان ترس است. پس میگذاردش کنار و بعد چیزهای دیگر را هم میفهمد کم کم. حتی این را که هر چه کم تر حرف بزند، بیش تر برده است. آن هم در شرایطی که همه چیز دارد به هم می‌ریزد و نابود میشود و حتی اگر دقت کنی، صدای این نابودی را میشنوی تو هم.

فصل پنجم: سکوت_محمد رضا بایرامی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #72
باز سکوت شد. یاشار هیچ حال حرف زدن نداشت. بعد بهرام گفت: من شاگرد اول کلاسمان هستم. پاپام گفته یک دوچرخه نو برایم میخرد. تو چطور؟
یاشار گفت: من نه..


اولدوز و عروسک سخنگو_صمد بهرنگی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #73
پری به اولدوز گفت: قابلمه را ببر بده به کلثوم.
زن بابا گفت: ننشینی با آن پسره لات به روده درازی!..زود برگرد!...
پری به زن بابا گفت: اصلا، خانم باجی، این گاو وقتی زنده بود هم گوشت تلخی میکرد. حیوان نا نجیبی بود.
بابا چیزی نمیگفت. برگشت اولدوز را نگاه کند که دید تکه های گوشت را با لذت در می آورد و میجود. یکهو فریاد زد: دختر اینارو نخور. مریضت میکند
همه با صدای بابا برگشتند و اولدوز را نگاه کردندو از تعجب بر جا خشک شدند. پری گفت: واه واه! مثل لاشخور هر چه دم دستش می رسد میخورد.
زن بابا گفت: آدم نیست که.
اولدوز تکه ای دیگر به دهان گذاشت و گفت: چه عطری!..مزه کره و گوشت مرغ و اینها را میدهد، مامان..
عروسک گفته بود گاو گوشتش را فقط برای آنها تلخ کرده. توی دهن تو دیگر تلخ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #74
یک روز صبح که اقای بنت مدتی به صحبت های پر حرارت انها درباره هنگ تازه وارد گوش میداد گفت
_انچه از صحبت های شما دستگیرم شد فهمیدم که شما باید یکی از بی شعور ترین دختران این ناحیه باشید.پیش از این هم این موضوع را حدس میزدم،ولی حالا بر من ثابت شد.


غرور وتعصب_ جسن اوستین
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #75
هیچ چیز به اندازه ادب و فروتنی،نمیتواند گول زننده باشد

غرور و تعصب_جین اوستین
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #76
تکبر و غرور دو کلمه متفاوتند، اگر چه ما آن هارا به یک معنی دانسته و از آن ها استفاده میکنیم. یک شخص میتواند خیلی مغرور باشد در حین اینکه اصلا متکبر نباشد. غرور ارتباطی است بین عقاید شخص و خود شخص
ولی اینکه شخص دیگری را مجبور به پیروی از افکار خود کند، خودخواهی و در اصطلاح تکبر مینامند


غرور و تعصب _جین اوستین
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #77
وقتی که می خواستم در رختخوابم بروم چند بار با خود گفتم
« مرگ، مرگ »... تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره من را می ترسانید و خسته می کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می کردم انس نگرفته بودم... تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.


بوف کور_صادق هدایت
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #78
در زندگی زخم‌هایی هست که مثل خوره روح را آهسته و در انزواء می‌خورد و می‌تراشد_
این دردها را نمی‌شود به کسی اظهار کرد؛ چون عموماً عادت دارند که این دردهای باورنکردنی را جزء اتفاقات و پیش‌آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سَبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می‌کنند آن را با لبخند شکاک و تمسخرآمیز تلقی بکنند_
زیرا بشر هنوز چاره و دوایی برایش پیدا نکرده و تنها داروی آن فراموشی به توسط شرا.ب و خواب مصنوعی به‌وسیله افیون و مواد مخدره است_
ولی افسوس که تأثیر این‌گونه داروها موقت است و به جای تسکین پس از مدتی بر شدت درد می‌افزاید


بوف کور_صادق هدایت
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #79
وقتی که می خواستم در رختخوابم بروم چند بار با خود گفتم
« مرگ، مرگ »... تنها چیزی که از من دلجویی می کرد امید نیستی پس از مرگ بود. فکر زندگی دوباره من را می ترسانید و خسته می کرد. من هنوز به این دنیایی که در آن زندگی می کردم انس نگرفته بودم... تنها مرگ است که دروغ نمی گوید.


بوف کور_صادق هدایت
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #80
در طی تجربیات زندگی به این مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکی میان من و دیگران وجود دارد و فهمیدم که تا ممکن است باید خاموش شد، تا ممکن است باید افکار خودم را برای خودم نگهدارم و اگر حالا تصمیم گرفتم که بنویسم، فقط برای این است که خودم را به سایه ام معرفی بکنم– سایه ای که روی دیوار خمیده و مثل این است که هر چه می نویسم با اشتهای هر چه تمامتر می بلعد– برای اوست که می خواهم آزمایشی بکنم: ببینم شاید بتوانیم یکدیگر را بهتر بشناسیم…

بوف کور_صادق هدایت
 
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا