متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

مباحث متفرقه •●• یـک جـرعه کتـاب •●•

  • نویسنده موضوع Aryana_gh
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 282
  • بازدیدها 11,134
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #61
اغلب بهترین قسمتهای زندگی زمانی بوده اند که هیچ کاری نکرده ای و نشسته ای درباره ی زندگی فکر کرده ای. منظورم اینست که مثلا می فهمی که همه چیز بی معناست، بعد به این نتیجه می رسی که خیلی هم نمی تواند بی معنا باشد. چون تو می دانی بی معناست و همین آگاهی تو از بی معنا بودن، تقریبن معنایی به آن می دهد.

می دانی منظورم چیست؟ بدبینی خوش بینانه


عامه پسند _چارلزبوکوفسکی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #62
احساس بیهودگی می‌کردم و اگر بخواهم رک حرف بزنم حالم از همه چیز به هم می‌خورد. نه من قرار بود به جایی برسم نه کل دنیا. همه‌ی ما فقط ول می‌گشتیم. و منتظر مرگ بودیم. در این فاصله هم کارهای کوچک می‌کردیم تا فضای‌های خالی را پر کنیم. بعضی از ما حتی این کارهای کوچک را هم نمی‌کردیم. ما جزء نباتات بودیم. من هم همین‌طور. فقط نمی‌دانم چه جور گیاهی بودم. احساس می‌کردم که یک شلغمم

عامه پسند_چارلز بوکوفسکی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #63
مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند.
انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند


عامه پسند _چارلز بوکفسکی
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #64
شک نکن، به عشق شک نکن. وقتی هنوز رویاهایت رنگ عسل میدهد و کابوس هایت پر از صدای کلاغ است.
شک نکن که رویا و کابوس تصویری از خود توست که هرروز عسل را با قارقار کلاغ سرو میکنی و نمیدانی چرا در تمام روز دلت گرفته است.
به عشق شک نکن! به خودت شک کن که اگر کلاغ ها قار قار نکنند، طعم شیرین عسل را احساس نمیکنی


چل بسم الله_ نیلوفر لاری پور
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #65
آزادی همان بی تعهدی نیست.آزادی توانایی انتخاب و تعهد به آن انتخاب است

زهیر _پائواوکوئلیو
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #66
هر که باشیم، هر کجای دنیا زندگی کنیم، همگی جایی در اعماقمان نوعی حس کمبود داریم. انگار چیزی اساسی گم کرده ایم و می ترسیم نتوانیم آن را پس بگیریم. آن هایی هم که می دانند چه چیزی کم دارند، واقعا انگشت شمارند.

ملت عشق_الیف شافاک

 
آخرین ویرایش
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #67
قاعده‌ی چهاردهم: به جای مقاومت در برابر تغییراتی که خدا برایت رقم زده است، تسلیم شو. بگذار زندگی با تو جریان یابد، نه بی تو. نگران این نباش که زندگی‌ات زیر و رو شود. از کجا معلوم زیر زندگی‌ات بهتر از رویش نباشد؟

ملت عشق _الیف شافاک
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #68
قاعده سی و هشتم:
برای عوض کردن زندگیمان، برای تغییر دادن خودمان هیچ گاه دیر نیست. هر چند سال که داشته باشیم، هر گونه که زندگی کرده باشیم، هر اتفاقی که از سر گذرانده باشیم، باز هم نو شدن ممکن است. حتی اگر یک روزمان درست مثل روز قبلش باشد، باید افسوس بخوریم. باید در هر لحظه و در هر نفسی نو شد. برای رسیدن به زندگی نو باید پیش از مرگ مرد


ملت عشق_الیف شافاک
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #69
_چه خبره حنطوش؟
گفتم
_خبر تازه ای نیست، اعدام!


آدم زنده_ممدوح بن عاطل ابونزال
 
امضا : Aryana_gh

Aryana_gh

کاربر انجمن
سطح
8
 
ارسالی‌ها
301
پسندها
1,973
امتیازها
12,063
مدال‌ها
6
  • نویسنده موضوع
  • #70
بوی گند دهان ابو عباس به دماغم خورد. گفتم
_باز تو سیر خوردی بن واق واق؟
محل سگ نگذاشت. گفت
_اگر وصیتی داری بگو!
گفتم
_ابو حردان از هوش رفته!
گفت
_به تو ربطی نداره. فقط پاهاشه محکم بگیر نیفته!
گفتم
_گرفته ام!
گفت
_وصیتی که نداری؟
گفتم
_چرا، دارم
گفت
_کوتاهش کن!
گفتم
_دلم میخواد این لحظه های آخر زندگی یه دهن آواز بخوانم!
گفت
_من حیث قانون و مقررات و من حیث رعایت آداب و اصول اعدام، اجازه میدم! بخوان و زود تمامش کن. باید برسم به صبحانه!
گفتم
_باشد!
اول،دو تا سرفه کردم، بعد تنحنح و بعد،سینه ام که صاف شد، در میان نسیم عنبر شمیم تپه ساران بنا کردم به خواندن:

یا بویه یا بویه یا بویه
اولنهم چفت حنطوش
و یهو مونه بالخنجر علی المحنر

یکهو صدای تیر آمد _ آمد و خورد به...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Aryana_gh
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا