متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.

نقد همراه نقد همراه رمان تلخند روزگار |mobina137/توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع GHAZAL NAROUEI
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 4
  • بازدیدها 365
  • کاربران تگ شده هیچ

GHAZAL NAROUEI

نویسنده افتخاری
سطح
40
 
ارسالی‌ها
3,053
پسندها
55,659
امتیازها
69,173
مدال‌ها
41
سن
19
  • نویسنده موضوع
  • #1
558905_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg
با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"تلخند روزگار" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو روز صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.

اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی تغییر رمانتان داشتید می‌توانید در همین تاپیک از منتقد همراه خود سوالاتتان را شرح دهید.
همچنین قبل از هر ویرایش اساسی از جمله...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : GHAZAL NAROUEI

YEKTA ONSORI

گوینده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
911
پسندها
24,519
امتیازها
40,273
مدال‌ها
34
سن
18
  • #2
"نقدهمراه رمان تلخند روزگار" پارت ۷
Mobina.yahyazade mobina137
تازه داشت چشمانش (اینجا بهتره چشمانش رو اول جمله بیاری تا زیباتر به نظر بیاد)گرم می‌شد، (؛) که در اتاقش با صدای بدی (بهتره به جای صدای بد بگیم صدای مهیب یا از این قبیل چون صدای بد برای در چندان جالب نیست) باز شد. از جا پرید و با ترس نگاهی به در کرد.
برادرش، متین بود. انگار از چشمانش آتش می‌بارید؛ هیچ‌وقت او را این‌طور عصبانی ندیده بود. کمی که نه، خیلی ترسید؛ می‌دانست که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : YEKTA ONSORI

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
3,809
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • مدیر
  • #3
مچکرم از نقد :icon12: اصلاح میشه
 
امضا : Mobina.yahyazade

*Soheyla*

نویسنده انجمن
سطح
30
 
ارسالی‌ها
1,145
پسندها
29,534
امتیازها
52,073
مدال‌ها
28
  • #4
پارت۱۵

کنارش نشست و منتظر شد که مریم صبحانه‌اش را تمام کند.
مریم چند لقمه‌ای را خورد و بعد از آن سینی را به سمت مادرش هل داد، به پشتی تکیه داد و با من‌من گفت:
- مامان، راستش من باید پیش نازنین برم.
مادرش با شتاب سرش را بلند کرد و با نگاهی که نگرانی در آن موج می‌زد جواب داد:
- می‌دونی چی می‌گی مریم؟! اگه بابات بفهمه خون به ما (پا)می‌کنه. دیشب مگه نشنیدی گفت حق بیرون رفتن نداری؟!
مریم ابروهایش را که کمی پر و مشکی رنگ بود، در هم کشید و ل**ب باز کرد تا با تندی جواب مادرش را بدهد، اما با نگاه به چشمان عسلی مادرش که ناراحتی و نگرانی از آن‌ها می‌بارید، حرف‌اش (حرفش/ آخ کلماته که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : *Soheyla*

Mobina.yahyazade

پرسنل مدیریت
مدیر تالار ادبیات
سطح
12
 
ارسالی‌ها
825
پسندها
3,809
امتیازها
17,773
مدال‌ها
13
سن
21
  • مدیر
  • #5
مچکرم از نقدتون:458206-8edf2e9337da486770b205eb859758e8: اصلاح میکنم
 
امضا : Mobina.yahyazade
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] *Soheyla*
عقب
بالا