داستان کودک داستان کودک آراز | 45Roksana کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Aisane1
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 3
  • بازدیدها 89
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Aisane1

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/3/20
ارسالی‌ها
206
پسندها
637
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
کد داستان: 23
نام ناظر: Farzaneh.Rezvani *~*F. R*~*

نام داستان کودک: آراز: شروع داستان
نام نویسنده: رکسانا رایس
ژانر: #فانتزی #اجتمایی #تاریخی
خلاصه: صدای فریادی که از بالای کوه و از قلعه‌ای که روی آن بود، می‌امد. وحشتی در دل هر کسی که از ان‌جا رد می‌شد می‌انداخت.
در آن قلعه اژدهایی ترسیده از ارباب خود فریاد می‌زد. اژدهایی که می‌دانست خود دلیل فریاد اربابش است و این به‌خاطر ان بود که نتوانست
کودکی به نام اراز را پیدا کند. کودکی که اراز نام داشت چون اراز بود.


گروه سنی نوجوانان

معنی اسم اراز یعنی: قهرمان
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
امضا : Aisane1

Afsaneh.Norouzy

نویسنده افتخاری
نویسنده افتخاری
تاریخ ثبت‌نام
4/6/19
ارسالی‌ها
4,270
پسندها
100,299
امتیازها
74,373
مدال‌ها
52
سطح
43
 
  • #2
داستان‌کودک.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی، سپاس از انتخاب این انجمن برای منتشر کردن داستان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ داستان کودک خود قوانین زیر را به دقت مطالعه فرمایید!
*☆ قوانین جامع تایپ داستان کودک کاربران ☆*

و برای پرسش سوالات و اشکالات خود در رابطه با داستان‌کودک به لینک زیر مراجعه فرمایید!
♧♡ تاپیک جامع برای مسائل رمان نویسی ♧♡


درصورت پایان یافتن داستان کودک خود در تاپیک زیر اعلام کنید!
**تاپیک جامع اعلام پایان تایپ...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Afsaneh.Norouzy
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها] Sara_D

Aisane1

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/3/20
ارسالی‌ها
206
پسندها
637
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
مقدمه:
روزی روزگاری
یکی بود، یکی نبود
همیشه این بود و ان یکی نبود
ولی
خدایی بود
که بود
در تنهایی بود
در ناراحتی بود
در راحتی بود
و او بود
هروقت دست یاری خواهی
بود هست و خواهد بود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر

Aisane1

رو به پیشرفت
رو به پیشرفت
تاریخ ثبت‌نام
3/3/20
ارسالی‌ها
206
پسندها
637
امتیازها
4,013
مدال‌ها
8
سطح
7
 
  • نویسنده موضوع
  • #4
دراز کشیده شکه به اطراف نگاه می کرد از وقتی چشم باز کرده بود خود را درون چمن‌زاری رو به رود خانه و پشت به جنگل و در کنار کودکی که او را"داداشی " صدا می‌کرد، پیدا کرده بود.
شاید کودک او را اشتباه گرفته بود ولی بیدار شدنش در همچین جای عجیبی ان هم در قرن بیست و یم که هیج جا همچین طبیعتی پیدا نمی‌شد یا لااقل او ندیده بود، عجیب است. ناگهان فکری به سرش زد به سمت دخترک رفت و دخترک هم دید که بالاخره برادرش دست از عجیب رفتار کردن برداشته خوش‌حال به سمت برادرش دوید.
آراز رو به دخترک کرد و ازش پرسید:
- اسمت چیه؟
از زبان اراز:
دختر بچه ترسیده بود. البته حق داشت منم جای او بودم، اگر برادرم بعد از زمان زیادی عجیب رفتار کردن می‌اومد و ازم می‌پرسید اسمت چیه سکته می کردم. سعی کردم براش موقعیتم رو توضیح...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

عقب
بالا