- ارسالیها
- 684
- پسندها
- 8,042
- امتیازها
- 24,973
- مدالها
- 22
- سن
- 19
آخرین چیزی که باقی ماند
ایده:
زبان، در کام نچرخیدن برای مهرانه، هیچ وقت یک محدودیت نبود. او زبانی مهربان داشت که با چشم دل قلم در دست می گرفت.
مهرانه آصفی، نویسنده ی پر آوازه این روز های تهران، با داستان های شیرین و عاشقانه های عاقلانه اش، هیچ وقت در هیچ برنامه ای حضور نیافت، هیچ طرفداری نتوانست صدای او را بشنود، چون او از بدو تولد، صدایی نداشت!
اما زندگی زمانی به فراز می رسد که او خود عاشقانه ای تجربه می کند، که شاید عاقلانه نباشد، از این پس دل او برای کسی می تپد که چشمان بی نور و دنیایی تاریک دارد! زبانی بی زبان که عاشق چشمانی نابینا می شود!
پ.ن: این ایده توسط خودم در حاله نگارشه، جالب بود بدونم دیگران چه اسمیو ترجیح می دن.
راستی! خوشحال می شم اگه کسی ایدمو ننویسه!
ایده:
زبان، در کام نچرخیدن برای مهرانه، هیچ وقت یک محدودیت نبود. او زبانی مهربان داشت که با چشم دل قلم در دست می گرفت.
مهرانه آصفی، نویسنده ی پر آوازه این روز های تهران، با داستان های شیرین و عاشقانه های عاقلانه اش، هیچ وقت در هیچ برنامه ای حضور نیافت، هیچ طرفداری نتوانست صدای او را بشنود، چون او از بدو تولد، صدایی نداشت!
اما زندگی زمانی به فراز می رسد که او خود عاشقانه ای تجربه می کند، که شاید عاقلانه نباشد، از این پس دل او برای کسی می تپد که چشمان بی نور و دنیایی تاریک دارد! زبانی بی زبان که عاشق چشمانی نابینا می شود!
پ.ن: این ایده توسط خودم در حاله نگارشه، جالب بود بدونم دیگران چه اسمیو ترجیح می دن.
راستی! خوشحال می شم اگه کسی ایدمو ننویسه!