• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات تقدیر یک اشتباه | مریم شکیبایی کاربر انجمن یک رمان

  • نویسنده موضوع Maryam.Shakibaei
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 2
  • بازدیدها 176
  • کاربران تگ شده هیچ
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان : تقدیر یک اشتباه
نویسنده : مریم شکیبایی
ژانر : اجتماعی، درام، عاشقانه
خلاصه : داستان دختری از جنس کار، کار در خیابان های آسفالت شده‌ی سرد و بی روح که مهد پرورش کودکانی بیگناه و بی نصیب از خوشی است. گویا سرنوشتش همچون کشتی تک سرنشینی در امواج خروشان دریایی از مشکلات اسیر است. اما سوال اینجاست؛ آیا در پس پرده‌ی این روزگار تلخ تنها سرنوشت دخیل است؟ از کجا معلوم شاید هم پای یک اشتباه در میان است؛ یک اشتباه سرنوشت ساز!
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #2
ما محکوم شدیم به این زندگی کذایی. حرف مفت می‌زنه هرکی میگه خدا بزرگه، خدا کریمه! کو؟ ما که کرم و بزرگی‌ای ازش نمی‌بینیم. خدا واسه ما فقط خلاصه شده تو قسم موقع چونه زدنمون. خیلی درده به مولا؛ هم می‌خواد ما به‌ فکرش باشیم و مدام یادش کنیم هم خودش واس ما طاقچه بالا می‌اندازه. بریم بهش بگیم می‌خوامت هم میگه قصد ادامه تحصیل دارم! هه...
همزمان با رسیدنم به چهار راه چراغ قرمز شد. پریدم تو خیابون؛ چشمم که به پرشای سفید رنگش افتاد ناخواسته لبخند روی لبم شکوفه زد. انگار دیگه ماشینش رو هم می‌شناختم جلو رفتم و قبل از اینکه به شیشه بکوبم خودش شیشه رو داد پایین، مثل همیشه! عینک دودی قهوه‌ایش رو گذاشت روی موهاش، مثل همیشه! موهای روشنش‌ رو به بالا شونه کرده بود، دقیقا مثل همیشه! با دیدنم لبخندی روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei

Maryam.Shakibaei

کاربر سایت
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
8/7/20
ارسالی‌ها
266
پسندها
5,994
امتیازها
21,263
مدال‌ها
14
سن
21
سطح
12
 
  • نویسنده موضوع
  • #3
بی بی گل می‌نشست و با حوصله موهای نه چندان بلندم رو می‌بافت و کاش می‌‌شد سرم رو روی زانو‌هاش بذارم و بگم از زندگی‌ای که زندگانی بود و بس. فقط گذشت که گذشته باشه و من هفده سال از عمرم رو به این زندگی باختم! نمی‌تونستم بگم، یعنی می‌ترسیدم که بگم؛ می‌ترسیدم بگم از اصل و نسبی که نیست! که شاید پتک بزنن به ریشه‌ی این شناختی که ازشون دارم، نابود کنن بتی رو که ساختم و با یک هریِ بی‌سلامت عذرم رو بخوان!
مثل تمام این مدت زبون به دهن گرفتم و اعتماد کردم به پسری که دیگه غریبه نبود؛ الان دیگه آشنایِ آشنا بود. اولین کسی بود که می‌دونست کی‌ام و رفتارش تغییر نمی‌کرد، اولین کسی بود که صادقانه به ریحانه‌ی واقعی محبت می‌کرد. نفسم رو پر صدا بیرون فرستادم که یهو یکی از پشت ضربه‌ی آرومی به پهلوهام زد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Maryam.Shakibaei
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا