گاهگاهی، مرد پنجرهها را باز میکند و میبندد. سایهاش پشت پردهها فاش میکند رفتن و امدنش را نزدیک و دور شدنش را. او رادیو را روشن میکند تا خلوتش را با موسیقی پر کند تا همسایگان را فریب دهد که همه چیز خوب است. ما عادت داشتیم او را ببینیم...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
مرد چیز بیشتری از این نمیخواست: یک خانه فرزندان و همسری که دوستش داشته باشد. ولی یک روز از خواب بیدار شد و پی برد روحش پیر شده است زن چیز بیشتری از این نمیخواست: یک خانه، فرزندان و شوهری که دوستش داشته باشد. یک روز بیدار شد
[BGCOLOR=rgb(247...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
برای جیرهی روزانهام به من عشق بده و قلب غمگینم را سنگین نکن حتی با ذرهای کوچک لمسم کن و گل سرخ را از من دریغ مدار بر خطاهای من چشم ببند و رسولانت را بفرست پیش از آن که پا به جهان من بگذاری ...