• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خنجر حیات | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #31
***
یاش با عصبانیت، درحالی که تقلا می‌کرد تا دست‌هاش رو آزاد کنه داد زد:
- ولمون کن لعنتی! بذار بریم!
آرتور دنباله‌ی دامن بلند و صورتیش رو خیلی با ناز و ادا گرفت و از پله‌های صورتی و براقی که دسته‌های چوبی و اکلیلی داشتن و وقتی که نور بهشون می‌خورد برق می‌زدن و می‌درخشیدن، اومد پایین. با صدای نازکی که سعی در ترسناک کردنش داشت گفت:
- خیا*نت! تو واسه این‌که به خانوادت خ**یا*نت کردی این‌جا آورده شدی و...
دوتا دستش رو چندبار به هم کوبید و بلند داد زد:
- ساموئل!
ساموئل تو یه لحظه وارد شد و درحالی که یک جسم چوبی، شبیه به گیوتین امّا در ابعاد خیلی کوچیک‌تر رو تو دست‌هاش نگه داشته بود به سمت آرتور رفت و گفت:
- آوردمش قربان!
آرتور لبخند چندشی زد و به یاش خیره شد و ادامه داد:
- خُب... کجا بودیم؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #32
***
با تعجب به رابرت و بیلی نگاه کرد و گفت:
- شما که هستید ای جوانان؟!
بیلی بلند خندید و اداش رو با دهن‌کجی درآورد و گفت:
- شما که هستید ای جوانان! بیشین بینیم بابا، مثل آدم نمی‌تونی حرف بزنی؟
رابرت با کف دستش محکم کوبید رو پیشونیش و زیر لب گفت:
- بیلی بس کن! واسمون گرون تموم می‌شه!
بیلی دهنش رو بست و دیگه حرف نزد و فقط با یه پوزخند به اون زامبیِ چاق و زشتِ بیریخت که هیچی از گوشت‌های تنش باقی نمونده بود و لباس‌های قرمز رنگی با نوار‌های طلایی و یه تاج الماس بزرگ که رو سرش بود، پوشیده بود نگاه می‌کرد. پادشاه با بهت به بیلی نگاه کرد و گفت:
- چه کردی ای گستاخ؟! چه‌طور می‌توانی مرا مسخره کنی؟!
بیلی ریز خندید و زیر لب جوری که فقط خودش و رارت بشنون گفت:
- به راحتی و به سرعت!
رابرت سرش رو پایین...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #33
( فصل هفتم _ روشن شدن حقایق)
- مامان!
رابرت سریع دستش رو جلوی دهن بیلی گرفت که باعث شد بیلی هین بلندی بگه و اون زامبی برگرده سمتشون. رابرت لبش رو به سمت گوشش بیلی آورد و خیلی آروم لب زد:
- بیلی ساکت باش! این‌ها نباید بفهمن تو کی هستی و هدفت چیه! تو الان بیلی نیستی! تو یه دختر نیستی! البته فعلا نیستی، پس نباید صداش رو در بیاری!
بیلی سرش رو تند‌تند تکون داد و به زور دست رابرت رو از دهنش جدا کرد. بی‌صدا و با بغضی که تو گلوش سنگینی می‌کرد، بدون توجه به اون زامبی و رابرت و دست‌های بسته شدش تند‌تند حرکت می‌کرد. به در ورودی قلعه رسیدن که بیلی وایستاد و منتظر شد اون زامبی دستشون رو باز کنه. وقتی دستشون رو باز کرد، بیلی سریع شروع به دویدن کرد و تو راه بغضش شکست و بلند گریه کرد. اونقدری دوید که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #34
یاش با عصبانیت، درحالی که تقلا می‌کرد تا دست‌هاش رو آزاد کنه داد زد:
- ولمون کن لعنتی! بذار بریم!
آرتور دنباله‌ی دامن بلند و صورتیش رو خیلی با ناز و ادا گرفت و از پله‌های صورتی و براقی که دسته‌های چوبی و اکلیلی داشتن و وقتی که نور بهشون می‌خورد برق می‌زدن و می‌درخشیدن، اومد پایین. با صدای نازکی که سعی در ترسناک کردنش داشت گفت:
- خیا*نت! تو واسه این‌که به خانوادت خ**یا*نت کردی این‌جا آورده شدی و...
دوتا دستش رو چندبار به هم کوبید و بلند داد زد:
- ساموئل!
ساموئل تو یه لحظه وارد شد و درحالی که یک جسم چوبی، شبیه به گیوتین امّا در ابعاد خیلی کوچیک‌تر رو تو دست‌هاش نگه داشته بود به سمت آرتور رفت و گفت:
- آوردمش قربان!
آرتور لبخند چندشی زد و به یاش خیره شد و ادامه داد:
- خُب... کجا بودیم؟ آهان...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #35
همون لحظه در اتاق باز شد و ساموئل و آرتور همزمان با هم وارد شدن. چشم‌های جی‌جی از تعجب گرد شده بود و دهنش باز مونده بود. با تعجب و تته‌پته گفت:
- صو... صورتی؟ مگه تو مَرد نیستی؟!
آرتور دستی به موهای بلند و صورتیش که دوروبرش ریخته بود دستی کشید و با ناز گفت:
- معلومه که هستم! مگه ما مردها دل نداریم؟!
جی‌جی با چندش صورتش رو جمع کرد و گفت:
- دل که داریم امّا... .
آرتور جلوتر رفت و یه سیلی محکم تو دهن جی‌جی زد که باعث شد حرف تو دهنش بمونه. جی‌جی با تعجب به آرتور خیره شد و وقتی به خودش اومد، با عصبانیت یهو داد زد:
- به چه حقی من و می‌زنی؟!
آرتور دامن بلندش رو تو دستاش مچاله کرد و با حرص گفت:
- ساموئل!
ساموئل از پشتش اومد اون‌ور و کنارش ایستاد و با‌ بی‌حالی گفت:
- بله قربان؟!
آرتور با عصبانیت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #36
موهای صورتیِ لَخت و بلندش, صورتش رو پوشونده بودن و اجازه‌ نمی‌داد تا بقیه‌ی اجزای صورتش دیده بشه. جی‌جی بهت‌زده درحالی که به اون خروار صورتی نگاه می‌کرد، آروم لب باز کرد و گفت:
- یاش!
یاش لرزش آرومی کرد امّا تغییری به حالتش نداد. جی‌جی صداش رو بلند‌تر کرد و با حرص گفت:
- یاش با تو‌ام پسر! سرت و بیار بالا!
یاش آروم و گرفته و با ناراحتی جوابش رو داد:
- جی‌جی لطفا این و ازم نخواه!
- یعنی چی؟! یعنی این همه مدت پیش یه دروغ‌گو بودم و حرفش رو گوش کردم؟! یعنی من نباید بدونم به وسیله کی افتادم تو دام؟!
یاش با اعصابی داغون و با بی‌حالی سرفه‌ی خشکی کرد و با صدای خش‌داری گفت:
- ببین جی‌جی من... من به کسی دروغ نگفتم! من فقط چهره‌ام و ازتون پنهون کردم تا ازم زده نشید! هر کی من و می‌بینه ازم متنفر...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #37
رابرت دست بیلی رو محکم گرفته بود و مدام به سمت خودش می‌کشید، ولی نمی‌تونست ذره ای حرکتش بده برای همین با حرص و عصبانیت داد زد:
- بیلی!
بیلی لرزش خفیفی کرد و فقط با صدای آرومی گفت:
- ولم کن!
رابرت نفس عمیقی کشید و وقتی مطمئن بود که آروم شده دست بیلی رو وِل کرد و ازش فاصله گرفت. بیلی دستش رو ماساژ داد و با حرص از جاش بلند شد و رو به رابرت لب زد:
- بریم!
رابرت تا خواست جوابش رو بده، بیلی حرفش رو قطع کرد و با حرص گفت:
- امّا قبلش... می‌خوام ببینم حال جی‌جی و یاش چطوره و الان کجان.
رابرت لبخند کمرنگی به این مهربونی بیلی در کنار عصبی بودنش زد و سرش رو تکون داد و به کنارش اشاره کرد. خودش رو زمین نشست و چشم‌هاش رو بست. بیلی آروم از جاش بلند شد و دستی به زاپ شلوار مشکی و جذبش که حالا کلاً خاکی و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #38
***
دستی با چندش به صورت خیس از عرقش کشید و از روی تخت سنگ صیقلی و نسبتا بزرگی که روش نشسته بود و استراحت می‌کرد با اکراه بلند شد و با ناچاری، سرپا ایستاد.
کت کتان کرم رنگش رو هم که از چند روزه پیش تنش بود رو از شدت گرما وسط‌های راه از تنش درآورده و دور انداخته بود، یقه‌ی پیراهنش رو که به گردن سرخ و آفتاب سوخته‌اش چسبیده بود رو کمی از گردنش فاصله داد و داخل لباسش فوت کرد، شاید برای لحظه‌ای فرجی شد و از این گرمای جانکاه یه ذره کم شد.
وقتی که بیلی رو اون اطراف ندید، با سرعت نه‌چندان زیادی، روی شن‌های سُر اون حوالی، لنگ‌لنگ به سمت بیلی که خیلی جلوتر ازش داشت حرکت می‌کرد دویید و با آخرین نفس‌هایی که تو تنش مونده بود داد زد:
- بیلی! وایسا دیگه دارم کم میارم!
بیلی بی‌حوصله سرجاش ایستاد. سویشرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #39
سکوت برای مدت طولانی‌ای به فضا حاکم بود و هیچ موجودی خواسته یا ناخواسته قصد برهم زدن این سکون و سکوت مهیب رو نداشت. بیلی عصبی سرش رو بین دست‌هاش گرفت و با گیجی هر چه تمام‌تر با افکار مشموم توی ذهنش کلنجار رفت و زمزمه‌وار گفت:
- از کجا باید شروع کنم؟ اصلا باید چیکار کنم؟ نمی‌دونم... نمی‌دونم، من از معلق بودن متنفرم و حالا دقیقا وسط یه برزخ گیر افتادم.
رابرت که از شدت راه رفتن و تشنگی سینه‌اش به خس‌خس افتاده بود و نفس‌های کوتاهش یکی در میون بیرون می‌اومد، با چشم‌های غیض آلودش خیره به نگاه طلایی رنگ و روشن بیلی شد و با اطمینانی گنگ که با پژواک خشن صدای بمش ترکیب شده بود، رو به بیلی گفت:
- تو می‌تونی!
بیلی برای چند ثانیه محو صورت مسمم رابرت شد. عرق سردی از روی ستون فقرات شره کرد و روی کمرش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #40
بیلی که درحال حلاجی حرف‌های گُنگ رابرت بود، ازش عقب موند. با صدای بلندی که از ترس لرزش خفیفی گرفته بود گفت:
- هی راب، صبر کن دارم میام.
و بعد از کشیدن نفسی عمیق، دست‌های سردش رو کنار پاهاش مشت کرد و با قدم‌های آروم؛ ولی محکم به سمت دروازه قلعه حرکت کرد. بعد از گذشت دقیقه‌های طولانی در زدن؛ هیچکس نبود که واکنشی نشون بده. شاید هم کسی بود؛ اما واکنشی نمی‌داد!
بیلی به اطراف نگاه می‌کرد که چشمش به یاقوت قرمزی افتاد که کنار در توی دیوار فرو رفته بود. بیلی کنجکاوانه به سمت یاقوت کبود و براقی که کنج دیوار بود رفت دستش رو به روی اون قرار داد.
ناگهان یاقوت قرمز درخشش کور‌کننده‌ای کرد و علامتِ ساعد بیلی شروع به گز گز شدیدی کرد و در به آرامی، با صدای قیژ مانند دلهره‌آوری باز شد.
با باز شدن در،...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا