• تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

در حال تایپ رمان خنجر حیات | کار گروهی کاربران انجمن یک رمان

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #21
***
- عجب! پس یعنی من ملکه ی جدید سرزمین مرده‌هام ولی رئیس زشتِ شما بهشون گفته که من مُردم؟!
یاش سرش رو تایید وار بالا پایین کرد و گفت:
- دقیقا همینطوره!
بیلی یه خورده فکر کرد و گفت:
- با توجه به توضیحاتی که به من دادی و چیزایی که من فهمیدم؛ به غیر از شکست دادن رئیس تو و پیدا کردن پادشاه سرزمین ارواح، باید جسم همه ی کسایی که مُردن، از جمله خودم رو پیدا کنیم!
- دقیقا!
- من... من و ببر پیشِ جی‌جی! اون می‌دونه چیکار کنه!
یاش سرش رو با غرور بالا آورد و گفت:
- منم می‌دونم!
بیلی پوف کلافه‌ای کشید و گفت:
- ببین یاش! من می‌دونم خیلی کارا از دستِ تو بر میاد... اما... اما این قضیه شوخی بردار نیست! اگه اونا تو رو پیدا کنن و ببینن داری بهم کمک می‌کنی قطعا میگیرنت و میکشنت!
یاش سرش رو پایین انداخت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #22
(فصل پنج _ سه، دو، یک!)

- همین الان هم دارن میان!
جی‌جی با تعجب گفت:
- یعنی چی دارن میان؟!
رابرت چشم‌هاش رو بست و زیر لب گفت:
- سه، دو، یک!
***
یاش با شدت در اتاق رو باز کرد و رفت داخل. جی‌جی اول با حیرت به رابرت نگاه کرد و بعد یه نگاه به پسری که سرش رو انداخته بود پایین و مثلِ چی پریده بود تو اتاقش! یاش در و پشتِ سرش بست و گفت:
- بیا جلو‌تر بیلی!
جی‌جی با هول، نگاهی به دور و برش کرد تا بیلی رو ببینه ولی... ولی کسی که به غیر از خودشون سه‌تا، کسِ دیگه‌ای رو ندید! رابرت لبخند زیبایی زد و گفت:
- خوش اومدید خانمِ ویلسون!
جی‌جی با عصبانیت گفت:
- ببینید! اگه شما دوتا هماهنگ کردید تا من و سرکار بذارید، بهتره بگم کور خوندید! وقتی به نگهبانی گفتم متوجه می‌شید!
این و گفت و تا خواست تلفن رو برداره...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #23
قبل از این که بیلی حرفی بزنه رابرت پرید بین حرش و بلند و قاطع گفت:
- می‌تونم! اما اینجا نمی‌شه!
بیلی بدون حرف اضافه‌ای و با تحکم گفت:
- می‌ریم عمارت من!
***
رابرت آخرین شمع جلوش رو روشن کرد، شیشه‌ی مستطیلی شکل و کوچیکی رو وسط جمعِ دایره‌ای شکلشون گذاشت و درحالی که دو انگشتِ اشاره و شصتش رو جفت می‌کرد و جلوی شیشه می‌ذاشت آروم گفت:
- می‌خوام شروع کنم! همه ساکت بشین، تا بتونیم صداش رو بشنویم.
جی‌جی از شدت خوشحالی تو پوستِ خودش نمی‌گنجید و هر لحظه درحال جمب و جوش بود! با خوشحالیِ وصف‌نشدنی چشم‌هاش رو بست و لب زد:
- من آماده‌ام!
رابرت نیم نگاهی به یاش که بیخیال سرجاش چهار زانو نشسته بود کرد و پرسید:
- تو هم آماده‌ای یاش؟!
یاش کلافه شونه بالا انداخت و با حرص گفت:
- این کارا فقط واسه جی‌جیِ. از...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #24
بیلی دست راستش رو مشت کرد و به سرعت جلوی دهنش گذاشت و پشتِ سرِهم نفس عمیق کشید. بعد از چند لحظه دستش رو از جلوی دهنش برداشت، سرفه‌ی مصلحتی‌ای کرد و آروم گفت:
- الان باید چیکار کنیم؟
این رو که گفت به آرومی و بهت‌زده سرش رو بین دست‌هاش گرفت و آروم رو تخت نشست و ادامه داد:
- دیگه دارم دیوونه میشم!
یاش خجالت‌زده با فکر اینکه همه‌اش تقصیر خودش و رئیسشِ به سمتِ رابرت برگشت و سوالی و همینطور مظلوم بهش خیره شد. ولی رابرت با لبخند ملیح و به ظاهر مرموزز به بیلی نگاه می کرد، دقایق کمی گذشت که بالاخره لب‌هاش رو از هم فاصله داد و شروع به حرف زدن کرد:
- یه ایده دارم اما... .
بیلی سرش رو به تندی بالا اورد و خیره تو چشم‌های رابرت، پرید وسط حرفش و گفت:
- اما چی؟!
رابرت با همون لبخندِ مرموزش زیر چشمی یه...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #25
بیلی به آرومی انگشت‌های کشیده‌اش رو به سمتِ رابرت که درست کنارش ایستاده بود دراز کرد و منتظر شد تا تو هم قفل بشن. رابرت نگاه خمار و قهوه‌ا‌ی رنگش رو که گیرایی و جذابیت آن‌چنانی‌ای به چهره‌ی بی‌حال و سفیدش داده بود رو به دستِ بیلی داد و بی معطلی تو دست‌های خودش چفتش کرد و با همون لبخندِ مرموز و آرومش نگاهش رو مجدد ب زمین دوخت. یاش زیر لب یه چیزهایی رو زمزمه کرد و بعد گفت:
- حالا آروم و بی‌صدا چشم‌هاتون رو ببندید و فکر کنید تو همون اتاقی هستیم که قبلا بودیم.
همه چشم‌هاشون رو بستن و فکر کردن که تو اتاقِ بیلی هستن و بعد به ثانیه نکشید که همشون درست تو همون نقطه قرار گرفتن. بیلی به سمت تخت سلطنتی چوبیِ طلایی رنگش رفت و به آرومی، جوری که حتی صدای جیر‌جیر فنرهاش هم به زور به گوش خودش رسید روش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #26
***
رابرت بعد از آوردن و گرفتن شمع‌ها توسط خدمتکار پیر و یوبس بیلی که بدون هیچ حرفی وسایل رو پشت در اتاف گذاشت و رفت، اون‌ها رو دورتادور بیلی که روی زمین، کنارِ جنازه‌ی کفن پیچ شده و بد بو دراز کشیده بود، چید و برای بار دیگه رابرت دست‌های جی‌جی، جی‌جی دست‌های یاش رو گرفتن و چشم‌هاشون رو بعد از نفس عمیق و لرزونشون بستن. رابرت شروع کرد به خوندن دعا و وِرد‌های مخصوصی که باز هم برای بقیه نا‌مفهوم بود. بعد از تموم شدن زمزمه‌های زیر لب رابرت، بیلی تو یک لحظه مردمک چشم‌هاش کلاً سفید شد و بعد بدون هیچ حرکتی از حال رفت! رابرت چشم‌هاش رو با خونسردی باز کرد و کلافه پوفی کشید، دسته‌ی تیغ رو برداشت و باهاش مچ دستِ برنزه و خوش‌تراش بیلی رو برید که در کمال تعجب هیچ خونی از رگش بیرون نریخت. رابرت...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #27
(فصل پنجم _ یک روح در دو بدن!)

آن‌چنان جیغ بلند و گوش خراشی کشید که برق از سر همه پرید و کاری کرد که از جاشون بپرن. بیلی با صدایی که کمی کلفت و خش‌دار‌تر شده بود بلند گفت:
- هین! من یه مَردم؟!
رابرت آروم جلو رفت و روبه‌روی بیلی قرار گرفت، دست‌های سرد شده از ترسِ بیلی رو گرفت و آروم با لبخند مهربونی، خیره به چشم‌های براق و عسلی رنگش گفت:
- ببین بیلی چیزی نشده که! ما باید بهت می‌گفتیم؛ ولی...
این رو گفت و زیر چشمی یه نگاه بد و تندی به جی‌جی انداخت و ادامه داد:
- بعضیا گفتن بهتره خودت بفهمی و ببینی و ما هیچی بهت نگیم!
بیلی با نگاه برزخیش خیره به چشم‌های دلواپس و شرمنده‌ی جی‌جی شد؛ اما جی‌جی درحالی که آروم به سمت بیلی قدم برمی‌داشت زیر لب گفت:
- ببخشید! نمی‌خواستم...
بیلی با داد پرید وسط...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #28
بیلی از سر ترس و وحشت مثل بچه‌ تو خودش مچاله شده بود بود و پشتِ سرِ رابرت راه می‌رفت. رابرت با چراق قوه، جلوش رو بررسی میکرد تا پخش زمین نشن چون همه ی اطراف رو سر تا سر رو مه پوشونده بود. صدای زوزه‌ی گرگ‌ها و هوهو‌ی جغد‌ها اَمون بیلی رو بریده بود و فقط یه تلنگر کوچیکِ دیگه لازم بود تا اشک‌هاش سرازیر بشه. رابرت لحظه‌ای مکث کرد که باعث شد بیلی که سرش پایین بود به کمرش بخوره و از درد دادش بلند بشه:
- هوی! جلوتو بپا!
رابرت انگشتش رو جلوی دهنش گذاشت و آروم گفت:
- هیس! داد نزن! بیدارشون می‌کنی!
بیلی آروم گفت:
- بیشتر از هفت ساعتِ که داریم راه میریم! جون نمونده تو تنم دیگه!
این رو گفت و یک قدم به جلو برداشت، اما... دوباره برگشت سرجاش و بلند گفت:
- الان دقیقا منظورت از بیدار می‌کنیشون چی بود؟...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #29
(فصل ششم_دنیا‌ی عجیب)

بیلی بازوش رو از تو دستِ سبز رنگ و پلاسیده‌ی اون آدمِ چندش که انگار زامبی بود کشید بیرون و داد زد:
- هی! دستم و شکوندیش چندش!
اون زامبی جیغ بلندی کشید که باعث شد بیلی و رابرت دست‌هاشون رو روی گوش‌هاشون بگیرن و از درد فریاد بزن. زامبی دست از جیغ زدن برداشت و با یه زبون عجیبی گفت:
- هتمن بلاتر زالچیم! ( اگه فرار نمی‌کنی خودت بیا )
بیلی لب ورچید و با چندش گفت:
- خُب خودمون که می‌تونیم بیایم، چرا رم می‌کنی پس؟!
رابرت با تعجب برگشت سمتِ بیلی و گفت:
- اون الان چی گفت؟!
بیلی شونه‌ای بالا انداخت و بیخیال گفت:
- مگه کَری؟ خودت گوش بده ببین چی میگه!
رابرت چشم‌هاش گشاد شد و گفت:
- والا من که به جز چند‌تا حرف عجیب و غریب چیز دیگه‌ای نشنیدم!
بیلی با ترس آب دهنش رو قورت داد و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Chest_pain

Chest_pain

کاربر انجمن
کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
13/8/20
ارسالی‌ها
251
پسندها
10,025
امتیازها
27,333
مدال‌ها
14
سطح
19
 
  • نویسنده موضوع
  • #30

جهت مشاهده متن کامل باید عضو انجمن شوید
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
آخرین ویرایش
امضا : Chest_pain

موضوعات مشابه

کاربران بازدید کننده از موضوع (تعداد: 0)

کاربران در حال مشاهده موضوع (تعداد: 0, کاربر: 0, مهمان: 0)

عقب
بالا