دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه است این دل اشار میکرد که نه اندازه تو این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است؟ گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو
"زینب ایلخانی"