فسوس را در چهره معلم ریاضی پیرم دیدم
در یک زمستان سرد
بعد از کلی تدریس روی صندلی اش نشست
یک تکه گچ بلند برداشت و بر لب گذاشت
کامی عمییییق گرفت
و در سینه نگه داشت
فوووت کرد و بخار باز دمش همانند دود سیگار در امد
به ما نگاه کرد و گفت :
.
.
.
.
هیچ کدومتون هیچ گوهی نمیشید !
خلاص