- ارسالیها
- 4,270
- پسندها
- 100,338
- امتیازها
- 74,373
- مدالها
- 52
- نویسنده موضوع
- #141
نویسنده انقدر خوش قلم و پر ذوق اخه؟
خسته نباشی افسانه عزیز
لذت بردم
مرسی مهربونم
چقدر انرژی دادی بهم
چقدر انرژی دادی بهم
نویسنده انقدر خوش قلم و پر ذوق اخه؟
خسته نباشی افسانه عزیز
لذت بردم
عزیزمی فائزه جونمشب بخیری به نجوای زیبای ستارگان
همونطور که دیوار داشتن اسرا رو میبلعیدند
توصیفات دلنشین قلمت هم
ذهن من رو متحیر میکرد
باز هم مثل بارانی به کویر دلم باریدی
همچنان کوبنده ادامه بده
بانوی قلم
سلام دوست خوبمسلام!
خسته نباشی نویسندهی به معنای واقعی!
این رمان، دومین رمان شاهکاریه که خوندم، اصلاً کم پیدا میشه رمان به این خوبی!
قلمت فوقالعاده دلنشینه. توصیفها قابل لمسن و به راحتی میشه تصورشون کرد. اون قسمتی که اسرا از پلهها افتاد تا بردنش به بیمارستان، خیلی زیبا و هیجانانگیز بود، همینطور لحظه به هوش اومدن اسرا و لحظهای که داریوش به عشقش اعتراف کرد. اتفاقاتی که همینطور به هم مربوط میشدن، داستانی زیبا و خوندنی از رمان ساخته بود.
قلمت مانا!
سلام افسانه بانو، افسانه جانم.
افسانه جانم، من عاشق تکتک توصیفات به جا و عالیت شدم. چهرهپردازی و شخصیتپردازی اونقدر عالی انجام شده بود که به خوبی میتونستم اونا رو توی دنیای اطرافمون حس کنم.
افسانه جانم، لطفا ادامه بده، من عاشقش شدم. عاشق شخصیت اسرا و داریوش شدم. اصلا اینقدر این شخصیتها برام شیرین هستند، که با خودم فکر میکنم که اگر واقعی بودن چی؟ اگر اسرا این کارو میکردم اینجوری میشد چی؟ یعنی بگم براتون که کلی تجزیه و تحلیل کرده بودم و آخرش بازم فهمیدم که میخوام بخونم! که دیدم ای دل غافل! پارتا تا همینجا تموم...
سلام افسانه جونم...سلام عزیزممم
مرسی که انقدر حس و حالت رو قشنگ برای نوشتی
چشم حتما ادامه میدمش.
امیدوارم در ادامه هم بخونی و لذت ببری
عزیزی مهربونسلام افسانه جونم...
اینکه تا آخر رمانت باهات میمونم که مشخصه..من تا آخر داستان رو نفهمم که نمیتونم دلم رو آروم کنم! پس خیالت راحت.
خیلی خیلی ممنون که ادامش میدی قشنگم.
ممنون.