سکوت، مانند طلاي پخته در
دستانِ
جزغاله.
***
بیکران، خاکستري،
نزدیک آن سان که سراسر گم میشود
سیماي خواهرانه.
***
همهي نامها،
همهي نامهاي
بر افروخته.
بسی
***
خاکستر متبرک. بسی
خاك برآورده بالاي
روشنایی،
همچو حلقههاي
روح روشن.
***
بیکران.
خاکستري.
بی تفاله.
***
تو، آنجا.
تو با آن غنچهی
صورتیِ تلخ،
تو در شط ش*ر..اب.
***
(آیا مرخص نکرد
ما را نیز، در این ساعت؟
چه خوب،
چه خوب، که کلامت اینک در گذشته است.)
***
سکوت، مانند طلاي پخته،
در دستانِ
پخته، پخته.
انگشتان، دودي، مانند هالهها، دایرهی
هالههاي هوا.
***
بیکران.
خاکستري...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
پاییز برگهایش را از دستم میخورد: دوستیم ما.
از هستهها پوستهی زمان را بر میگیریم و راه رفتن میآموزیم:
آن گاه زمان به پوسته باز میگردد.
***
در آینه یکشنبه است.
در رؤیا خانهای هست براي خسبیبدن،
دهانمان حقیقت را میگوید.
***
چشم به میانگاه دلبند خود میدوزم:
همدیگر را مینگریم،
واژههایی گنگ ردوبدل میکنیم.
***
مانند خشخاش و حافظه به هم مهر میورزیم،
مانند ش*ر..اب در صدف میخوابیم،
مانند دریا در اشعهی خونین ماه.
***
کنار پنجره در آغوش هم میایستیم، و مردم از خیابان دارند بالا را نگاه میکنند:
وقت آن است که دریابند!
وقت آن است که...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
نه بر لبانم لبانت را میجویم،
نه رویاروي دروازه آن بیگانه را،
نه در دیده اشک را.
***
هفت شبانه بلندتر سرخ بر سرخ میشورد،
هفت قلب ژرفتر دست بر دروازه میکوبد،
هفت گل سرخ دیرتر میچکد چشمه.
4 . تنیبری- Tanebrae
ما نزدیکیم، خداوندگارا،
نزدیک و در دسترس.
***
الآن دست خورده، خداوندگارا،
خراشیده و خراشان گویی
پیکر هر یک از ماست
پیکر تو، خداوندگارا.
***
دعا کن، خداوندگارا،
دعا کن برایمان،
ما نزدیکیم.
***
بدقواره از باد به آنجا رفتیم،
رفتیم آنجا تا خم شویم
بر گودال و آبرو.
براي سیراب شدن به آنجا رفتیم، خداوندگارا.
***
خون بود، آنچه
تو افشاندي، خداوندگارا.
میدرخشید.
***
تصویرت را درون دیدگانمان میافکنَد، خداوندگارا.
دیدگان و دهانمان گشاده و پوکاند، خداوندگارا.
***
نوشیدهایم، خداوندگارا.
خون و تصویري را که در خون بود، خداوندگارا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
6. میگویند در آب
گویند در آب
سنگی بود و حلقهای
و بر آب واژهای
که حلقه را پیرامون سنگ میگذاشت.
***
دیدم سپیدارم بر آب فرود آمد
دیدم چگونه شاخسارش به ژرفنا رسید،
دیدم ریشههایش شبانه به سوی سپهرها شتافتند
***
نتاختم تا نزدیک او باشم،
فقط در باب زمین خواندم بر فراز آن خاکریز
که نقشی از چشم و شکوه تو دارد،
زنجیرهی نغزگوییها را از گردنت برداشتم
و میز را به یاريات آراستم، همان جا که خاکریز بود.
***
و دیگر سپیدار را ندیدم.
7. آن کلام در حال سقوط به ژرفناها آن کلام در حال سقوط به ژرفناها،
آن که ما خواندهایم.
سالها، واژهها از آن پس.
ما هنوز همان هستیم.
میدانی فضا را پایانی نیست،
میدانی تو را به پرواز نیازي نیست،
میدانی چه خود را در دیدگانت مینگارد،
ژرفناها ما را ژرف میسازند.