- تاریخ ثبتنام
- 14/8/18
- ارسالیها
- 525
- پسندها
- 17,520
- امتیازها
- 35,173
- مدالها
- 16
- سن
- 27
سطح
24
- نویسنده موضوع
- #271
دیده بود که اسکات، مصرانه به محض اینکه فهمید، میخواست به خونهی تایرلها هجوم ببره. چشمای سوفی قبل از پاسخ دادن لبریز شد و قطرههای اشک روی صورتش غلتید.
- چون... باباش تهدیدم کرد... اون گفت آبروم رو میبره، گفت کاری میکنه مامانم شغلش رو از دست بده، گفت به وید میگه خودم خواستم!
بغضش شکست و دیگه ادامه نداد. صورتش رو بین دستاش گرفت و گریه کرد. الیزابت با ناامیدی گفت:
- اصلاً ازت انتظار نداشتم در برابر همچین موقعیتی، چنین واکنش ضعیفی داشته باشی. این تو نبودی که توی مدرسه برای اینجور قضایا اعتراض میکردی، کمپین راه مینداختی... ادای مبارزها رو در میآوردی؟ الان چی شد؟ چرا انقدر ساکت شدی؟!
بعد درحالیکه دیگه واقعاً منتظر جواب منفی بود، پرسید:
- از وید که جدا شدی، بازم ادامه داشته؟
سوفی...
- چون... باباش تهدیدم کرد... اون گفت آبروم رو میبره، گفت کاری میکنه مامانم شغلش رو از دست بده، گفت به وید میگه خودم خواستم!
بغضش شکست و دیگه ادامه نداد. صورتش رو بین دستاش گرفت و گریه کرد. الیزابت با ناامیدی گفت:
- اصلاً ازت انتظار نداشتم در برابر همچین موقعیتی، چنین واکنش ضعیفی داشته باشی. این تو نبودی که توی مدرسه برای اینجور قضایا اعتراض میکردی، کمپین راه مینداختی... ادای مبارزها رو در میآوردی؟ الان چی شد؟ چرا انقدر ساکت شدی؟!
بعد درحالیکه دیگه واقعاً منتظر جواب منفی بود، پرسید:
- از وید که جدا شدی، بازم ادامه داشته؟
سوفی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
آخرین ویرایش توسط مدیر