- ارسالیها
- 2,020
- پسندها
- 5,047
- امتیازها
- 28,973
- مدالها
- 16
- سن
- 22
- مدیر
- #31
وقتی ملودی وارد پایتخت شد، حضور و فضای خدایان چهارگانه کاملاً او را مبهوت کرد. در اتاقی با سقف بلند که از شیشههای رنگارنگ تشکیل شده بود، نور خورشید به طرز زیبایی بر روی سنگهای مرمرین میتابید. نشاطیستا با چهرهای آرام و موهایی که همچون اشعههای خورشید میدرخشید، در مرکز ایستاده بود. در سمت راستش تکنولوژیستا با لباسی مدرن و جذاب، انگشتانش با خطوط نورانی میدرخشید. در سمت دیگر، پوچی با نگاهی تُهی اما خیرهکننده ایستاده بود؛ تنها صدای قدمهای ملودی بود که در سکوت سنگین سالن طنین میانداخت. فانتزیستا، کوچکترین و معصومترین آنها، بیصدا لبخند میزد، اما چشمانش بهوضوح داستانهای زیادی را روایت میکرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.