- نویسنده موضوع
- #11
باقی شعرِ رامشگر نابینا
همه را جانبخش با دلرباییات،
به راه همیشگی؛ کجایی آخر، اي روشنایی؟
دیگربار قلبم بیدار است، اما همواره
شبِ بیکران مرا میبندد و بازمیدارد.
***
زمانی برگها برایم سبز میشدند؛ گلها
مانند دیدگانم میدرخشیدند؛
نه بسیار دور، چهرههاي خویش
به جانبم میدرخشیدند، و، هنگامی که
***
کودکی بودم، میدیدم بالهاي سپهر
بالا و پیرامون درختزار را درمینوردند؛
اکنون ساکت و تنها نشستهام، از
ساعتی به ساعتی دیگر، میسازم شکلهایی
***
از عشق و دردي برآمده از روزهایی تابانتر،
تا تنها در خیالاتم آسایش یابم،
و دورادور میکوشم سخت تا...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.