متن با فونت FarhangBlack
در پاییز، نغمه‌های نوشتن در آسمان معلق‌اند. داستان‌هایی که با هر دم سردی از باد، جان می‌گیرند و دل‌ها را می‌نوازند.
  • تذکر:

    نویسندگان عزیز از نوشتن رمان‌هایی با محتوای غیر اخلاقی خودداری کنید. در صورت مشاهده چنین موضوعی صحنه رمان شما بدون تذکر توسط ناظرین حذف خواهد شد.

    مواردی که شامل موضوعات غیراخلاقی می‌شود عبارت‌است از:

    1. پرداختن به زندگی افرادی با گرایش های خاص مانند (هم‌جنس‌گرایی، ....)

    2. بیان صریح عقاید سیاسی در رمان‌ها و زیر سوال بردن چارچوب‌های جامعه اسلامی

    3. بیان توصیف صریح جنسی و به کار بردن کلمات ناشایست.

    و...

    قبل از ایجاد رمانتان موارد زیر را در نظر داشته باشید:

    1. اسم رمان خود را طوری انتخاب کنید که داری مصادیق مجرمانه و خلاف عرف جامعه نباشد.

    2. از به کار بردن کلمات جنسی و مواردی که با شئونات اسلامی مغایرت دارد، به جد خودداری کنید.

    3- برای تایپ رمان می توانید طبق تاپیک آموزشی زیر رمان خود را ارسال کنید:

    کلیک کنید

    4. با مطالعه رمان‌های نویسندگان انجمن به آن‌ها امید نوشتن خواهید داد.

    کلیک کنید

وان شات وان‌شات رمان تُنگی بلورین برای ماهی | س.سرحدی کاربر انجمن یک رمان

وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

س.سرحدی

نویسنده افتخاری
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,896
پسندها
26,387
امتیازها
49,573
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #1
نام رمان:تُنگی بلورین برای ماهی
نام نویسنده:س.سرحدی
ژانر:عاشقانه، اجتماعی،درام
WhatsApp Image 2020-08-11 at 2.04.26 AM.jpeg
خلاصه:
مردی از طایفه‌ای نفرین شده، از عمارتی تجملاتی و خاندانی کبرآگین در جایی که رویاها می‌میرند، میان تمام قباحت‌ها، غرق در مسروری و به دور از تحسر و تألم زندگی می‌کرد. او به آتش کشیده شدن تعشق در نگاه اطرافیانش را باور نداشت و چیزی جز ثروت برایش مسرت بخش نبود
اما با قانونی همچون کارما دادار او را درست در نقطه‌ای که عشاق را به تمسخر می‌گرفت می‌گذارد و
ناگاه با نگاهی غیر‌منتظره از جنس عشق! فریفته ماهیِ چشم سبز خلوت‌گزین آزرده‌ای از اقیانوس کَرب می‌شود.
آن‌گاه در پی ساختن تُنگی از جنس زجاج برای ماهی چنان می‌جنگد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : س.سرحدی

س.سرحدی

نویسنده افتخاری
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,896
پسندها
26,387
امتیازها
49,573
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #2
گوارا‌ترین صبح جمعه‌ی پائیزی اکنون برای فرجام امروز می‌بود. دیگر سعی نداشت تا نیمه‌ی بعدازظهر بخوابد و تنبلی کند. بدیع بود که دلش می‌خواست زودتر بیدار شود و تصمیماتی برای روزی دو نفره و مملو از آرامش در کنار ماه‌پیشانی‌اش بگیرد. گویی از شب طلب محو شدن و از روز طلب زودتر قدم گذاشتن به باغ زیبای مخلوط شده از رنگ‌های زرد و نارنجی داشت. پس از دوش گرفتن‌های همیشه وقت گیرش؛ وارد اتاق پرو می‌شود و نگاهش را به تمامی لباس‌هایش می‌دوزد. در میان خیرگی به رخت‌های آویزان شده درون کمد دیواری که تمام اتاق پرو را اِشغال کرده بود ناگه به یاد لباس‌های پوشیده در تن ماهی می‌افتد. آن فاصله *وافر از طرز پوششان هم زوزه می‌کشد و کاستی بین‌شان ایجاد می‌کند که دل می‌زند. دستش را میان رگال پیراهن‌هایش به دنبال...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : س.سرحدی

س.سرحدی

نویسنده افتخاری
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,896
پسندها
26,387
امتیازها
49,573
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #3
از میز جلوی مبلی فاصله می‌گیرد و در همان حالی‌که به سوی کفش‌هایش که از شب قبل با ملالت آن‌ها را جلوی جاکفشی مقابل درب خانه‌اش رها کرده بود می‌رود به ماهی از پشت خط می‌گوید:
- صبح تو هم بخیر خواب‌آلود‌ترین زیبای دنیا. ببینم هنوز خوابی؟
ماهی خمیازه‌ای می‌کشد و از وصف خواستنیِ معشوق، ل**ب‌هایش با شوربختی کش می‌آید. سعی می‌کند عادی صحبت کند و کلام آغشته به خواب‌آلودگی‌اش را درمان سازد.
- ببخشید! نمی‌دونم چرا امروز این‌قدر زیاد خوابیدم.
نگاه فرجام به سوی ساعت می‌چرخد، هنوز چند دقیقه تا خزیدن عقربه به روی هفت مانده بود. حمله خنده را به ل**ب‌هایش احساس می‌کند. ماهی دیر بیدار نشده بود؛ بلکه او سحرخیز شده بود! به محض خروج از خانه، او که انتظار تابش خورشید روی صورتش را داشت با روبه‌رو شدنِ فضای...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : س.سرحدی

س.سرحدی

نویسنده افتخاری
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,896
پسندها
26,387
امتیازها
49,573
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #4
هوای درونِ فرجام قاراش‌میش شده و دیدگانش درون سرزمینِ خون‌آلود خشم فرو می‌رود. پراکنده‌گویی شهاب، رفتن دلخورانه ماهی و بی تعصبیِ خود لعن شده‌اش؛ همه به عصبش فشار آورده و ناخودآگاه از کنترل خارج می‌شود. جلو می‌رود و تمام دق و دلی‌اش را درون دهان دوست حرافش خالی می‌کند. مشت گره خورده‌اش را بر دهان شهاب زده و چشمان آن فلک زده را متحیر می‌کند.
- تو غلط می‌کنی مرتیکه... .
بر اثر ضربه مشتی که به دهان شهاب می‌خورد او به عقب پرتاب می‌شود. چند قدم عقب رفته تعادلش برهم می‌خورد و نزدیک به پخش شدن بر زمین، خود را میان هوا و زمین می‌گیرد و دست راستش را روی آسفالتِ خیس می‌گذارد. در همان حال با چشمان از حدقه در آمده و پر از حیرتش به فرجام زل زده و دست چپش را گوشه دهانش می‌گذارد؛ سپس به خونی که با دستش...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : س.سرحدی

س.سرحدی

نویسنده افتخاری
سطح
29
 
ارسالی‌ها
1,896
پسندها
26,387
امتیازها
49,573
مدال‌ها
18
  • نویسنده موضوع
  • #5
سوار ماشین به سوی خیابانی که ماهی رفته بود می‌راند. هر چه در خیابان‌ها نگاه می‌اندازد ماهی را نمی‌یابد. یعنی به این سرعت مهجور گشت! شماره‌اش را می‌گیرد و به انتظار شنیدن آوای او موبایل را کنار گوشش می‌گیرد. اما تماس‌ها بی‌ حاصل است، او خموش گشته. با پاسخ ندادن *نگارش خشمش غلیان می‌کند و موبایل را روی صندلی کنارش پرت کند. چنان طیره‌ای بر تمام سلول‌هایش رسوخ کرده که وامانده از توان راندن ماشین را وسط خیابان متوقف می‌کند. دو دستش را روی فرمان می‌کوبد و لعنتی نثار خود می‌کند. اکنون چطور دوباره دل او را آرام سازد! «احمقِ بی شعور! احمق، فرجام لعنتی، این‌همه تلاش کردی تا بدستش آوردی. اون وقت این‌طوری باید گند می‌زدی!»
گوش‌هایش را *خسران می‌زند آن فغانِ دردمندانه‌اش. دیدگانش تار گشته و *لهف...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : س.سرحدی
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
عقب
بالا