نقد همراه نقد همراه رمان گزند احساس | narin firuzy / توسط شورای نقد

  • نویسنده موضوع Niyosha22
  • تاریخ شروع
  • پاسخ‌ها 10
  • بازدیدها 565
  • کاربران تگ شده هیچ

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #1
690221_42a0970b60d7650602b1434ac66ed992.jpg

با سلام خدمت نویسنده عزیز!
"نقد بی کینه دیگران بر کار ما پاداشی است که ارزش آن را باید دانست"
رمان"گزند احساس" بر اساس تعداد پست‌های صلاح دیده شده توسط مدیر مربوط، توسط شورای انجمن یک رمان، بر اساس اصول و پیشنهاداتی برای درخشیدن شما نویسنده عزیز نقد گردیده است.
لطفا دو هفته صبر کنید تا تعداد پست مشخصی از رمان شما نقد همراه شود.
پس از مطالعه نقدها، موظفید رمان خود را ویرایش کنید.
اگر سوالی در زمینه رمان‌نویسی و چگونگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #2
پارت اول
واسه تولدم خودت بیا منو
از این جهان ببر یه جای دور سفر
واسه تولدم بیا تا چشم من
خشک نشده به در واسه تولدم
برام بغل بخر
بین غریبه‌ ها بهم خوش نمیگذره
وقتی‌ ندارمت تنهایی بهتره
وقتی‌ ندارمت مگه فرقی‌ می‌کنه
چند سالم بشه قلبم نمیکشه
میگم که وقتشه شمعامو فوت کنم
بستم چشامو تا باز آرزوت کنم
باز آرزوت کنم
واسه تولدم خودت بیا منو
از این جهان ببر
یه جای دور سفر
واسه تولدم
بیا تا چشم من
خشک نشده به در
واسه تولدم برام بغل بخر
چشم‌هایم را بستم و قطرات مروارید بارانی‌ام ( بهتره که اینجا از یک تشبیه استفاده بشه یا مروارید یا بارانی) لجوجانه روی گونه‌هایم درحال سیقت ( سبقت) از هم بودند. این آهنگ حقیقت تلخ زندگی من است. امروز دوباره من مردم. (؛) سخت و‌ پردرد.
بیست و...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #3
پارت دوم
از دفتر بیرون آمدم. دزدگیر ماشینم را زدم و روی صندلی جاگیر شدم. باید پیش از به اتمام رسیدن ساعات اداری به چند جا سر می‌زدم. بعد از انجام کار هایم به‌طرف خانه روانه شدن. ( شدم)
کلید را در واحدم چرخاندم و وارد شدم. خانه‌ام طوری بود که با ورودت یک دیوار بود که با جا کفشی پر شده بود . سمت چپ یک راهرو می‌خورد که اتاق‌هایش آنجا بود؛
و سمت راست‌ش هم به پذیرایی می‌رسید. واحدمِ هم توی یه (یک) ساختمان هفت طبقه که من در طبقه هفتم هستم. ( این جمله یکم زیادی گیج کننده است بهتره که اینطور نوشته شود: واحد من در طبقه ی هفتم ساختمان هفت طبقه بود)
خسته‌تر از همیشه در را بستم و به طرف اتاقم قدم برداشتم. از کمد دیواری یک دست تیشرت زرد رنگ ساده، با شلوار راحتی زیتونی بیرون...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #4
پارت سوم
با رفتن آنها من هم به سمت مزار رفتم.
- سلام بابایی. من اومدم، ترسات، دخترکت.دلم خیلی براتون تنگ شده بود. می‌دونم خیلی وقته نیومدم دیدن‌توم ( دیدنتون) ولی شما که از اون بالا شاهد همه چی بودید، ازم دلگیر نشید.
نگاه هم ( نگاهم) را به سمت راهی که مهرداد از آن عبور کرده بود کشیدن شد. ( این جمله مشکل داره، می تونین به دو صورت بیانش کنین یا:
نگاهم به سمتی که مهرداد از ان عبور کرده بود کشیده شد.
نگاهم را به سمتی که مهرداد از ان عبور کرده بود کشاندم)

- مهرداد این‌جا بود. دیدمش بابایی، بعدپنج سال دوباره دیدمش. خیلی لاغر شده، ولی انگار نبود من براشون بهتر بوده. نمی‌دونم اون دختر کی بود ولی از محبت‌های ( محبت‌هایی) که من از دور دیدم خیلی نگرانش بود. زندگی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

AYDA HOSSINY

کاربر فعال
کاربر فعال
تاریخ ثبت‌نام
25/5/19
ارسالی‌ها
748
پسندها
39,018
امتیازها
58,773
مدال‌ها
22
سن
20
سطح
33
 
  • #5
پارت چهارم
کارت دعوت یکی از موکلینم در دستم بود، (؛) اما ذهنم جای دیگری سیر می‌کرد.
تمام فکرم پیش دختری بود که وکالتش را قبول کرده بودم و امروز به دیدنش رفتم. ( باید از فعل می رفتم استفاده کنید)
لحظه‌ای آن چشم‌های خیس و معصومش را از یاد نمی‌برم. سرنوشت با او هم بازی سختی شروع کرده بود. او هم در این بازی سرنوشت، بی گناه بود و من باید همه‌ی تلاشم را می‌کردم تا بی‌گناهی‌اش را اثبات کنم؛ حداقلش او مثل من نمی‌شود.
- من هیچ پولی ندارم در قبال این خوبی شما بدم.
از او پول نخواستم، بدون هیچ چشم داشتی وکالتش را قبول کردم؛ ولی او گفت هر‌طور شد پولش را می‌دهد. دختری آن‌قدر ساده و دوست داشتنی بود ( باید به یکی از روش های زیر این جمله را بنویسید:
دختر انقدر ساده و دوست داشتنی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : AYDA HOSSINY

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #6
نقد همراه رمان گزند احساس
منتقد: Niyosha22
نویسنده: Ńªŗí ..n.f
پست پنجم:

شالم را روی سرم مرتب کردم و آخرین نگاهم را از آینه کمد دیواری به خودم انداختم. کت‌ و شلوار صدفی رنگم، با دکمه‌های طلایی،‌ تضاد زیبایی بودند.(توصیف شخصیت توسط خودش اون هم با نگاه در آینه از تکراری‌ترین توصیفاته که اصلاً توصیه نمیشه و مطلوب‌تره از روش‌های خلاقانه‌تری برای توصیف ظواهر به طوری که ماندگار باشه استفاده کنید، ضمن این‌که توصیفات نباید پشت سر هم باشند) کفش‌های پاشنه دار طلایی همراه با ساعت طلایی رنگ روی مچ دستم خودنمایی می‌کرد. کیف ست کفشم و همراه شال حریر صدفی‌ام را هم کناری گذاشتم، برای موقعه رفتنم؛ آرایشی ملایم طلایی هم روی...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #7
پست ششم:
هَمه قول ماندن می‌دهند،
امّا همه سر قول‌هایشان نمی‌مانند؛
تکیه دادن به آدمی که
ناگهان از تو فاصله می‌گیرد،
مثل پَریدن در دریا
به امید نجات غریق که
دست و پا زَدنت را می‌بیند
وَ کاری برایت انجام نمی‌دهد.
تو مُمکنِ از غرق شدن نجات پیدا کُنی،
اما دیگر هیچ‌ وقت دل به دریا نمی‌زنی.
***
مردمک چشمم روی پیراهنی بلند و دکلته ثابت ماند. لباسی زیبا و چشم‌گیر، که در تن هر کسی خودنمایی می‌کرد. از فروشنده‌اش لباس را به اندازه تنم گرفتم و
به اتاق پروف رفتم. لباس انگار برای تن من دوخته شد بود، جداب و دل‌گیر. پارچه‌اش که سفید‌ی‌اش به سفیدی مروارید و نرمی‌اش به نرمی پنبه. پارچه‌اش لمه بود و بلندی اش تا مچ پا؛ کمربندی عسلی رنگ هم بروی کمر با تمام زیبایی‌اش خودنمایی می‌کرد...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #8
پست هفتم:
اطراف خانه را ماشین‌های به تعداد کمی محاصره کرد بودند. استرس عجیبی در دلم بر پا بود، اما ظاهرم بی‌تفاوت‌ به‌نظر می‌رسید. پاهای لرزانم را به سوی حیاطش که روزی کودکی‌هایم را خرجش کرده بودم، سوق دادم. حیاطی که همیشه گل و گیاه و سرسبزی‌اش دل هر تماشاچی را شاد می‌کرد، حالا خشک‌تر از بیابان به نظر می‌رسید؛ اما همان خانه و همان حیاط بود. همانی که مرا از آن بیرون کردند و نخواستن. جمعیت حیاط را شلوغ کرد بود. چشم چرخاندم، همه بودند از خانواده عموهایم و یک عمه‌ام، شوهرش و بچه‌هایشان؛ حتی خانواده مادری‌‌ام هم بودند. وجود برادرم آن‌قدر عزیز بود که از کشوری دیگر برای عروسی‌اش به این‌جا آمده‌اند. چشم‌های نمناکم را بستم تا از ریزش اشک‌هایم جلوگیری کنم، اما قلبم انگاری...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

Niyosha22

مدیر بازنشسته + نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
تاریخ ثبت‌نام
11/9/19
ارسالی‌ها
3,078
پسندها
29,711
امتیازها
61,673
مدال‌ها
29
سطح
29
 
  • نویسنده موضوع
  • #9
پست هشتم:
شب می‌گذشت و من داشتم در حسرت با آنها بودن دست و پا می‌زدم. دلم می‌خواست رفیق نیمه راهم را ببینم. اما نبود؛ مادرم نبود تا من او را ببینم و از دور شاهد خوشحالی برای پسرش باشم. انگار در این مهمانی حضور نداشت. با صدای دست و سوت سر را برگرداندم انگار عروس و داماد آمدند. جمعیت زیادی اطراف‌شان را گرفته بودند و قادر به دیدن‌شان نبودم. دقایق سپری می‌شدند و من هنوز نتوانسته بودم آن‌ها را ببینم؛ تا بالاخره به جایگاه عروس و داماد رسیدند. اشک در چشم‌هایم به جوشش در آمد. یعنی این همان برادر شاداب و همیشه خندان من بود؟ چقدر دلم برایش تنگ شده بود. در کنار عروسش می‌درخشید. داماد بسیار زیبایی بود. نگاهی به عروسش انداختم. در انتخابش تحسین گفتم. زیبایی چشم‌گیری داشت. لباس...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
امضا : Niyosha22

ghashghaee_nejad

نو ورود
نو ورود
تاریخ ثبت‌نام
26/7/20
ارسالی‌ها
49
پسندها
285
امتیازها
1,153
مدال‌ها
3
سطح
2
 
  • #10
به نام خالق قلم!
نقد همراه رمان گزند احساس
منتقد: G Rana_ghashghaee_nejad

پارت نه
ارکس از عروس داماد اعلام رقص کرد. مهرداد با لبخند دست عروسش را گرفت و رفتن. ( ترکیب جملات آنچنان دلنشین نیست یکم توصیف به کار ببرید یکم زیباتر جمله رو تموم کنید مثلا بگید که دست عروس را گرفت و هم قدم با او به سمت پیست رقص حرکت کرد) آرام و زیبا می‌رقصیدن. از این جا هم معلوم بود عشقی را که نسبت (به)عروس دارد. نگاهش فقط در چشم‌های...
لطفا برای مشاهده کامل مطالب در انجمن ثبت نام کنید.
 
عقب
بالا